اینجا نوشته بودم که سریال پزشکی دوست دارم و جریانهای پشتش که دلیلش رو میگفت.
شاید بشه گفت این سریال خیلی من رو درگیر خودش کرد و خواب شب رو ازم گرفت و تقریبا یک ماهی میشه من صبح میخوابم انگار.
تصمیم گرفتم دیگه نگاهش نکنم، خیلی تصمیم سختیه. الان حدود ۴۸ ساعتی هست که پاکم.
میخوام بگم چرا محتواش اذیتم میکرد، همیشه که نباید خوبیای یه چیزی رو گفت که.
خیلی عجیب بود که شخصیت اصلی سریال همیشه خلاق بود و دقیقه نود یه سری چیزایی به ذهنش میرسید که کارو به بهترین شکل جمع میکرد. انگار مشکل فقط ارتباط گرفتنه. مگه میشه فقط آدم این همه به پزشکی فکر کنه و همیشه خلاق باشه. حالا یه سری شکستها هم کلا گروه جراحی میخورد که انگار نمک کار باشه.
یه چیزی که من رو کنجکاوتر میکرد این بود آیا فقط پزشکی اینقدر آپدیته که مثلا یه رزیدنت تو سال ۲۰۱۸ بتونه مجلهها رو بخونه و بگه فلان جا این کار رو فلان سال انجام دادن و ما باید این کار رو امتحان کنیم. خیلی هم عجیب بود که همیشه مجله کاغذی دستشون بود. قدرت حافظه خیلی ماورایی هم میخواد که همه چیزایی از قبل خونده یادش باشه که بتونه مشکل بیمار رو تشخیص بده. (کاش میدونستم چجوری میتونم توی رشته خودم لبه علم باشم.)
یه چیز واقعگرایانه حداقل داشت این بود که همیشه یه نفر هست پاچهخاری کنه و زیرآبت رو بزنه. اون رو هم توی یه شخصیت از خود راضی جا داده بودن.
در مورد یه شخصیت هم که کاملا از لحاظ ارتباطی مخالف با شخصیت اوتیسمی بود میخوام بگم. همیشه احساسی عمل میکرد و با بیمارها مثل بچهش یا برادر و خواهرش رفتار میکرد. اونجوری سرش رو تکون میداد که میخواد احساسش رو بیان کنه واقعا رو اعصاب بود.
از همه اینها عجیبتر اینه که من دارم ۶:۳۵ این مطلب رو تموم میکنم در حالی که فکر میکردم مشکل خوابم سریاله…