حتی سوار شدن به هواپیما هم نیاز به بهینه سازی داره!

یکی از حوزه‌های مورد علاقه من صنعت هوانوردی هست که با توجه به مدل‌های ریاضی می‌شه بهینه‌سازی‌های جالبی توی این زمینه انجام داد. مثلا کم کردن مصرف سوخت، زمان معطلی یا اینکه با توجه به سایز هواپیما چه تعداد صندلی رو به کلاس‌های مختلف اختصاص بدیم که سود ما بیشینه بشه!

به یه مقاله قدیمی از نیویورک تایمز برخورد کردم که نوع سوار شدن و پیاده شدن مسافرها رو بررسی می‌کنه تا زمان معطلی رو به حداقل برسونه که شاید اون هواپیمایی، پروازهای بیشتری رو توی یه روز بتونه انجام بده! خیلی برام جالب بود و گفتم اگر به فارسی هم منتشر بشه خالی از لطف نیست!

شرکت‌های هواپیمایی دهه‌ها هست که مسافران رو سوار هواپیما می‌کنن، مدت زمانی که به نظر می‌رسه باید کافی باشه تا بهترین روش برای سوار و پیاده کردن مسافران را پیدا کرده باشند. اما هنوز هم اینطور نیست.

تحت فشارهای مالی و پروازهای پرتراکم (معمولاً ۸۰ تا ۹۰ درصد ظرفیت پره)، خطوط هوایی روش‌های متنوعی برای سوار کردن مسافران ابداع کرده‌‌ن؛ از روش سادهٔ «از عقب به جلو» تا یکی از پیچیده‌ترین استراتژی‌ها به اسم «سیستم هرم معکوس» که US Airways آن را اجرا کرده.

کاهش زمان توقف روی زمین، به‌ویژه در پروازهای کوتاه با هواپیماهای تک راهرو، به این معنیه که هواپیماها سریعتر به آسمان برمی‌گردن و درآمدزایی می‌کنن. حتی چند دقیقه اضافه روی زمین می‌تونه برنامهٔ روزانه رو به هم بریزه.

دیوید سویِرِنگا، اقتصاددان و رئیس مشاورهٔ هوایی AeroEcon، می‌گه: «مزیت turnaround سریع، کاهش هزینه‌ها نیست، بلکه ایجاد درآمد است. اگر در هر توقف، مثلاً در هفت پرواز، زمان ذخیره کنید، ممکن است بتوانید یک پرواز هشتم را برنامه‌ریزی کنید.»

ریچارد ابوالعافیه، تحلیلگر گروه Teal، می‌گه: «صرفه‌جویی زمانی در پروازهای بین‌قاره‌ای تفاوت چندانی ایجاد نمی‌کند، اما در پروازهای کوتاه مثل بالتیمور به ایسلایپ در لانگ آیلند، این موضوع اهمیت دارد.»

روش‌های مختلف سوار کردن مسافران:

  • عقب به جلو (Back-to-Front): این روش ساده و رایج است و هنوز توسط بسیاری از خطوط هوایی مانند ایر کانادا، آلاسکا، امریکن، بریتیش ایرویز، کانتیننتال، فرانتیر، میدوست، اسپیریت و ویرجین آتلانتیک استفاده می‌شه. (تقریباً همهٔ خطوط هوایی به مسافران کلاس اول یا بیزینس و افراد با نیازهای ویژه اجازه می‌دن اول سوار بشن.)

  • روش «ویلما» (Wilma – پنجره، وسط، راهرو): این روش که توسط دلتا و یونایتد استفاده می‌شه، اول صندلی‌های کنار پنجره، سپس وسط و در آخر راهرو رو پر می‌کنن.

  • روش بدون سیستم (Open Seating): ساوتوِست ایرلاینز پیشگام این روشه که در اون مسافران به ترتیب ورود سوار می‌شن و صندلی اختصاصی ندارن.

  • سیستم هرم معکوس US Airways: یواس ایرویز یکی از پیچیده ترین روش ها ر, داره که اساساً همان ویلما هست، اما با ترتیبی دقیق مثل مدارهای یک میکروچیپ: اول صندلی‌های پنجره و وسط عقب، سپس پنجره و وسط جلو، بعد راهروی عقب و در نهایت راهروی جلو. این شرکت آن را سیستم هرم معکوس می‌نامه، اما بهتره به عنوان یک توالی V-شکل بر اساس مناطق توصیف بشه.

این روش از آمریکا وِست (شرکت ادغام‌شده با یواس ایرویز) به ارث رسیده که در سال ۲۰۰۲ با کمک تیم مهندسی صنعتی دانشگاه ایالتی آریزونا طراحی شد. محقق‌ها با استفاده از عکس‌های فرودگاه لس‌آنجلس، مدلهای ریاضی و شبیه‌سازی‌هایی با «پیکسل به جای انسان» ایجاد کردن.

یواس ایرویز اکنون این روش را در نیمی از هواپیماهای ایرباس A320 و بوئینگ ۷۵۷ خود اجرا کرده و قصد دارد تا سال بعد آن را کامل کند. هدف این سیستم، «کاهش تداخل در صندلیها و راهرو» است. تاکنون، این روش زمان توقف را ۲ تا ۵ دقیقه کاهش داده است.

روش‌های دیگر:

  • ایرتران (AirTran): این شرکت هواپیما را به ۶ بخش تقسیم می‌کنه و به صورت چرخشی مسافران رو سوار می‌کنه تا تداخل کمتری ایجاد بشه.

  • ساوتوِست (Southwest): این شرکت از سیستم صندلی باز استفاده می‌کنه که مسافران به ترتیب ورود سوار می‌شن و صندلی دلخواه خود رو انتخاب می‌کنن. این روش به ساوتوِست کمک کرده تا زمان توقف خود را به ۲۵ دقیقه برسونه (در مقایسه با ۳۵ دقیقه تا ۱ ساعت در سایر خطوط هوایی!).

چالش اصلی: رفتار غیرقابل پیش‌بینی مسافران

متغیر اصلی که برنامه‌ریزی دقیق صنعت هواپیمایی رو مختل می‌کنه، غیرقابل پیش‌بینی بودن رفتار مسافران هست. این صنعت آن را «تداخل» می‌نامه، مثل وقتی که مسافران مسن برای گذاشتن چمدان در بالای سر، روی دستهٔ صندلی می‌ایستن و زمان رو هدر می‌دن.

ریچارد ابوالعافیه می‌گه: «رفتار غیرمنتظرهٔ مسافران شما را به سمت نظریهٔ آشوب (Chaos Theory) می‌برد. وقتی رویدادهای تصادفی باعث یک سری اقدامات غیرقابل پیش بینی می شوند، بهترین برنامه ریزی ها هم بی فایده است.»

برخی کارشناسان معتقدند مردم توانایی ذاتی برای «خودسازماندهی» دارن و می‌تونن از سر راه هم کنار برن. اما عده‌ای می‌گن تغییر روش سوار کردن مسافران کمتر از محدود کردن بار همراه مؤثره.

پاتریشیا فرند، رئیس انجمن مهمانداران پرواز، می‌گه: «تنها راه ساده‌سازی و بهبود سوار شدن، محدود کردن حجم بار همراه است. تا زمانی که مردم با چمدان‌های زیاد فرآیند سوار شدن را کند کنند، این روند کند خواهد بود.»

آیا این روش‌ها واقعاً مؤثرن؟

برخی شکاکان معتقدند تمام این تحقیقات و آزمایشها برای صرفه‌جویی زمانی، خودش هدر دادن وقت است. رابرت دبلیو. مان، مشاور هوایی، میگوید: «خطوط هوایی به دنبال یک ایدهٔ جدید صرفه‌جویی زمانی هستند که بتوانند به آن ایمان آورند و آن را به کد کامپیوتری تبدیل کنند. اما اگر فقط بگویید “وقت رفتن است”، سوار کردن تصادفی همان نتیجهٔ سیستماتیک را خواهد داشت.»

نتیجه‌گیری:

هیچ روشی بی‌نقص نیست، اما خطوط هوایی همچنان در تلاشن تا با آزمایش روش‌های مختلف (مانند سوار کردن از دو در، سیستم‌های ترکیبی، یا محدودیت بار همراه)، زمان توقف رو به حداقل برسونن. در نهایت، شاید ساده‌ترین روش یعنی سیستم صندلی باز همان چیزی باشه که بیشترین کارایی رو داره.

دنیای پر جنب و جوش خانواده ابزارها: از آچار همه‌کاره تا اره دندان تیز (قسمت اول)

خانواده‌های ایرانی معمولا به دو بخش تقسیم می‌شن. یکی‌شون اینجوریه که بابای خانواده یه بخشی از خونه رو که نزدیک گاراژ هم معمولا هست، اختصاص داده به ابزارآلات و خیلی متمرکز و مرتب اون‌ها رو چیده یا خیلی در هم و بر هم و غیرمتمرکز از ابزارها استفاده می‌شه که معمولا هم به عهده تعمیرکار هست تا ابزارهای خودش رو بیاره.

اگر بخواهیم به اون قسمتی توجه کنیم که ابزارها با نظم و ترتیب یک جا نشستن، می‌تونیم برای اون‌ها یه شخصیتی قائل بشیم و کاربردشون رو بگیم.  با من همراه باشید تا با هم‌تیمی‌های همیشه حاضر ما بیشتر آشنا بشیم.

(این پست قسمت اول از یه سلسله پست نمی‌دونم چند قسمتی هست که به مرور آپدیت می‌شه!)

۱- آچار فرانسه: آقای همه فن حریف و انعطاف‌پذیر، با نام مستعار «جکِ چابک»

جک موجودی باهوش، سازگار و همیشه آماده‌ی کمک‌رسانیه. اون به جای یک اندازه ثابت، می‌تونه خودش رو با شرایط مختلف با حرکت فک متحرکش وفق بده. این ویژگی باعث شده که کمی خودشیفته هم باشه و همیشه با غرور بگه: «برای من همه‌ی مهره‌ها و پیچ‌ها، هم‌اندازه‌ان!». جک رفیقِ گرمابه و گلستان همه‌ی ابزارهای دیگه‌ست و اولین کسیه که در مواجهه با یک مشکل داوطلب میشه.

۲- انبردست: قهرمان محکم‌گیری، با نام مستعار «گریپ آهنین»

گریپ، ورزشکار قدرتی گروهه. اون با آرواره‌های قوی و دندان‌دارش، هیچ چیزی از دستش درنمی‌ره. چه برای گرفتن یک شیء سفت، چه برای خم کردن سیم یا حتی چکش‌کاری‌های سبک. شخصیتی جدی، قابل اعتماد و کمی خشن داره. شعار همیشگی‌ش اینه: «اگر محکم بگیریش، حلّالِ کاره!». همه به قدرت اون احترام می‌ذارن.

 

۳- چکش: سلطان ضربه‌های کاری، با نام مستعار «توربوی کوبنده»

توربو خشن‌ترین و سرراست‌ترین عضو گروهه. فلسفه‌ی زندگی‌اش ساده است: «هر مشکلی یک میخ هست، اگر اولین ضربه جواب نداد، دومین ضربه رو محکم‌تر بزن!». اون پرانرژی و کمی بی‌حوصله‌ست و ترجیح میده به جای حرف زدن، عمل کنه. البته در نبودش همه متوجه می‌شن که هیچ کس نمی‌تونه مثل او کوبنده و قاطع باشه.

 

۴- پیچ گوشتی: هنرمندان جزئیات، با نام‌های مستعار «فیلیپ ظریف» و «آلن تیزبین»

فیلیپ و آلن برادران دوقلویی هستند که در دنیای ظرافت‌ها و پیچیدگی‌ها حکمرانی می‌کنن. فیلیپ (پیچ‌گوشتی چهارسو) کمی خوش‌برخوردتر و محبوب‌تره، در حالی که آلن (پیچ‌گوشتی دو سو) ساکت‌تر و مرموزتره. اون‌ها عاشق کارهای دقیق مثل مونتاژ وسایل الکترونیکی یا تعمیر عینک هستند و معتقدند: «گاهی قوی‌ترین ضربه‌ها، آروم‌ترین چرخش‌ها هستند.»

(می‌دونستین در واقع پیچ گوشتی پیچ گَشتی بوده و به مرور فتحه تبدیل به «و» شده؟)

 

۵- اره: ناجی برش و دندان‌سازی، با نام مستعار «سیمرغ دندان‌تیز»

سیمرغ، پیر خردمند گروه و کمی ترسناک هم هست. دندان‌های تیز و حرکت رفت و برگشتی او، هر چوب سرکشی رو آروم می‌کنه. او کسی است که وقتی راهی نیست، راه می‌سازد. شخصیتی آرام، باوقار و بسیار کارآمد دارد. دیگران گاهی از صدای او می‌ترسند، اما می‌دانند که مهارت او در برش و شکل‌دهی، بی‌نظیر است.

 

 

 

 

جنگ سرد: تقابل شوروی و آمریکا در شطرنج

جنگ سرد دوره‌ای از رقابت شدید و طولانی‌مدت بین ایالات متحده و اتحاد شوروی بود که از پایان جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۵ شروع شد و تا فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۱ ادامه پیدا کرد. این درگیری، برخلاف جنگ‌های سنتی، بیشتر بدون رویارویی مستقیم نظامی بین دو ابرقدرت جریان داشت و اکثرا در عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، علمی، فرهنگی و حتی ورزشی دنبال می‌شد. هر دو طرف برای گسترش نفوذ ایدئولوژیک خود ـ آمریکا با سرمایه‌داری و لیبرال‌دموکراسی، و شوروی با کمونیسم و سوسیالیسم ـ از ابزارهایی مثل جنگ‌های نیابتی، مسابقه تسلیحات هسته‌ای، رقابت فضایی، عملیات جاسوسی و جنگ تبلیغاتی استفاده می‌کردن.

در این دوران، بحران‌هایی چون ماجرای موشکی کوبا جهان را تا آستانه جنگ اتمی برد و نزاع‌های نیابتی مانند جنگ کره، ویتنام و افغانستان، جولانگاه اصلی کشاکش دو بلوک بودن. حتی عرصه‌هایی مثل ورزش، سینما و المپیک به میدان رقابت حیثیتی تبدیل شدن. در آخر، فشارهای اقتصادی، نارضایتی‌های داخلی و اصلاحات گورباچف، همراه با فروپاشی دیوار برلین، پایان این رقابت رو رقم زد و در ۱۹۹۱ شوروی از هم پاشید. جنگ سرد در عمل یک شطرنج بزرگ جهانی بود که مهره‌های آن از موشک و فضانورد تا رسانه و قهرمانان ورزشی بودند!

(یک فیلم جالب در مورد جهانی‌ کردن بازی تتریس  از شوروی وجود داره که می‌شه عمق فاجعه رو از این لحاظ فهمید.)

به طور کلی هم رقابت‌های ورزشی مثل جزوشون بود و استادهای بزرگ آمریکایی و روسی یه سری درگیری‌های ایدئولوژیک هم به وجود آوردن، یه مقاله انگلیسی پیدا کردم که توضیحات مختصری از این نزاع‌های سیاسی از طریق شطرنج به ما می‌گه.

این مقاله درواقع یک روایت تاریخی‌ـسیاسی هست که از دل اسناد بایگانی‌شده سفارت شوروی در کابل بیرون آمده و به ماجرای برنامه‌ریزی ناکام برای برگزاری مسابقه شطرنج میان آناتولی کارپوف (استادبزرگ شوروی) و بابی فیشر (استادبزرگ آمریکایی) در سال‌های ۱۹۷۶–۱۹۷۷ می‌پردازه.

اینجا یه تایملاین در مورد اتفاقات مهم شطرنج در بستر جنگ سرد رو می‌تونیم یادآور بشیم:

  • جولای – سپتامبر ۱۹۷۲:  فیشر در «مسابقه قرن» بوریس اسپاسکی را شکست می‌دهد و عنوان قهرمانی جهان پس از ۲۴ سال از شوروی جدا می‌شه.
  • ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۴: فیشر تقریباً هیچ مسابقه رسمی بازی نمی‌کند؛ شوروی برنامه‌ریزی گسترده برای بازگرداندن عنوان آغاز می‌کند.
  • آوریل ۱۹۷۵: مذاکرات برای مسابقه کارپوف–فیشر شکست می‌خورد؛ شوروی و فیده شرایط جدید فیشر را نمی‌پذیرند.
  • آوریل ۱۹۷۵: فیده (فدراسیون بین‌المللی شطرنج) عنوان قهرمانی را به کارپوف می‌ده؛ مشروعیت این عنوان در رسانه‌ها زیر سؤال می‌ره.
  • ژوئیه ۱۹۷۶: دیدار غیررسمی کارپوف و فیشر در توکیو، به ابتکار فیشر؛ پیشنهاد بازی عمومی مطرح می‌شه.
  • اکتبر ۱۹۷۶: کارپوف طی نامه‌ای به سرگئی پاولوف پیشنهاد مسابقه غیررسمی با فیشر را مطرح می‌کنه.
  • ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۷: مقامات شوروی مزایا و خطرات سیاسی–تبلیغاتی مسابقه را بررسی می‌کنن.
  • ۱۹۷۷: مذاکرات بدون نتیجه پایان می‌یابد؛ مسابقه برگزار نمی‌شه و فیشر دوباره از صحنه رقابت‌ها کنار می‌کشه.

به زبان ساده، این مقاله نشون می‌ده که شطرنج در دوران جنگ سرد تنها یک بازی نبود، بلکه بخشی از صحنه نبرد تبلیغاتی و حیثیتی بین بلوک شرق و غرب بود، و حتی یک مسابقه بین دو نابغه می‌تونست به بازی شطرنج سیاسی میان واشنگتن و مسکو تبدیل بشه.

 

[این جریان سیاسی شطرنج رو وقتی متوجه شدم که داشتم سری ویدیوهای جادی که داره آموزش شطرنج می‌ده به اسم لذت شطرنج، می‌دیدم. اگه علاقه به شطرنج دارید و ماهر نیستید مثل من، این ویدیوهای یوتوب شروع خوبی می‌تونه باشه]

شاخص‌های اقتصادی نامتعارفی که خبر از اتفاقات ناگواری می‌دهند!

توی دوران کارآموزی دانشگاه، یه روز رفتیم یه جلسه‌ای با استاد کارآموزی که در مورد تاب‌آوری اقتصادی بود. دلیل این جلسه هم جنگ دوازده‌ روزه بود! اگر بخواهیم تاب‌آوری رو توی این قالب تعریف کنیم می‌شه گفت: «توانایی یک سیستم اقتصادی برای پیش‌بینی ریسک‌ها و مقاومت در برابر ناسازگاری‌ها و بازیابی سریع بعد از شوک‌های خارجی و حتی بهتر شدن از حالت قبل» این شوک‌ها و بحران‌ها در سطح کلان می‌تونن رکود، بلایای طبیعی و تغییرات آب‌وهوایی باشن. حتی پاندمی کرونا هم که معرف حضور همه هست!

توی مسیر برگشت به شرکت، استاد کارآموزی یه سری شاخص‌های عجیب اقتصادی رو تعریف کرد که معروف‌ترینشون برای ما فارسی زبان‌ها شاخص رژ لب هست که بارها توی گروه‌های واتس اپی‌ باز نشر شده.

در ابتدا می‌خوام یه سری شاخص مهم و کاربردی رو توضیح بدم و در ادامه اون شاخص‌های نامتعارف رو توضیح خواهم داد. (در این پست بیشتر داده‌ها در مورد آمریکا هست.)

شاخص‌های اقتصادی اصلی:

تولید ناخالص داخلی (GDP) و رشد آن: تولید ناخالص داخلی (GDP) اندازه‌گیری کل ارزش کالاها و خدمات تولیدشده در یک کشور طی یک دوره زمانی معینه و نشان‌دهنده اقتصاد اون کشور هست. نرخ رشد GDP درصد تغییر اون نسبت به دوره قبلی رو نشان می‌ده و برای ارزیابی سلامت اقتصادی استفاده می‌شه.

ضریب جینی (Gini): ضریب جینی یه معیار آماری برای اندازه‌گیری نابرابری درآمد یا توزیع ثروت در یک جامعه هست که بین ۰ (برابری کامل) تا ۱ (نابرابری کامل) قرار می‌گیره. این شاخص کمک می‌کنه تا شکاف بین فقیر و غنی رو ارزیابی کنیم؛ مثلاً کشورهای اسکاندیناوی ضریب جینی پایینی (حدود ۰.۲۵) دارن که نشان‌دهنده توزیع عادلانه‌تر ثروت هست. (این اسکاندیناوی چیست که همه عالم دیوانه اوست؟)

مخارج مصرف‌کننده (Consumer Spending): این شاخص هزینه‌های افراد و خانوارها برای کالاها و خدمات غیرسرمایه‌ای مانند غذا، لباس و سرگرمی را اندازه‌گیری می‌کنه و بخش عمده‌ای از GDP (حدود ۷۰ درصد در اقتصادهای پیشرفته) را تشکیل می‌ده. افزایش مخارج نشان‌دهنده اعتماد مصرف‌کننده و رشد اقتصادی هست، در حالی که کاهش آن می‌تونه پیش‌بینی‌کننده رکود باشه؛ بر اساس داده‌های اخیر، مخارج مصرف‌کننده در ایالات متحده در ۲۰۲۴ با رشد ۲.۵ درصدی همراه بوده است.

فروش خانه (Home Sales): این شاخص تعداد خانه‌های فروخته‌شده در بازار مسکن را ردیابی می‌کنه و نشان‌دهنده تقاضا و سلامت بخش املاک هست. عوامل مانند نرخ بهره و درآمد خانوارها بر آن تأثیر می‌ذارن؛ برای مثال، در سال ۲۰۲۳ فروش خانه در ایالات متحده به دلیل نرخ بهره بالا کاهش یافت.

شاخص‌های اقتصادی عجیب

شاخص پاپ‌کورن کره‌ای (Buttered Popcorn Index): این شاخص غیرمتعارف بر اساس افزایش فروش پاپ‌کورن در سینماها در دوران رکود عمل می‌کنه، چون مردم برای فرار از مشکلات اقتصادی به فیلم‌ها پناه می‌برن. اشاره می‌شه که در رکود ۲۰۰۹، فروش باکس‌آفیس و پاپ‌کورن افزایش داشت، حتی اگر کیفیت فیلم‌ها متوسط بودن!

شاخص اجساد ادعا نشده (Unclaimed Bodies Index): این شاخص افزایش تعداد اجساد ادعانشده در سردخانه‌ها به دلیل هزینه‌های بالای کفن و دفن در بحران‌های مالی رو به ما می‌‌گه.  در ۲۰۰۹، با کاهش اشتغال، این تعداد بیش از نیم میلیون افزایش پیدا کرده. این شاخص عجیب نشان‌دهنده فشار مالی شدید بر خانواده‌ها است و می‌تواند سیگنالی برای عمق رکود باشه، هرچند به خاطر حساسیت موضوع، کمتر مورد استفاده رسمی قرار می‌گیره.

شاخص جراحی پلاستیک (Plastic Surgery Indicator): این شاخص کاهش درآمد جراحی‌های زیبایی در دوران رکود را ردیابی می‌کنه، چون افراد از مرخصی و هزینه‌های غیرضروری اجتناب می‌کنن تا شغل خود را حفظ کنند. (مثل اینکه توی ایران زیاد کاربردی نیست!)

شاخص پاشنه بلند (High Heel Index): این شاخص بر اساس افزایش ارتفاع پاشنه کفش‌های زنانه در رکودها عمل می‌کنه، به عنوان نمادی از فرار فانتزی از واقعیت سخت اقتصادی. این شاخص فرهنگی-اقتصادی نشان‌دهنده تمایل به مدهای افراطی در زمان‌های بحرانه، هرچند اعتبار علمی آن محدود هست.

شاخص لوبیای پخته (Baked Bean Indicator): این شاخص افزایش فروش کنسرو لوبیای پخته در رکودها رو اندازه‌گیری می‌کنه، چون مصرف‌کنندگان به غذاهای ارزان و ماندگار روی می‌آرن. این شاخص نشان‌دهنده تغییر الگوی مصرف به سمت صرفه‌جویی هست و می‌تواند سیگنالی زودهنگام برای کاهش قدرت خرید باشه.

شاخص کراوات باریک (Skinny Tie Indicator): این شاخص افزایش فروش کراوات‌های باریک یا لباس‌های رسمی در رکودها رو می‌گه، چون مردها برای نشان دادن تلاش بیشتر در کار و جلوگیری از اخراج، ظاهر رسمی‌تری انتخاب می‌کنن. در واقع این شاخص رفتار روانشناختی در بازار کار را نشون می‌ده.

شاخص بازخرید کوپن (Coupon Redemption Index): این شاخص افزایش استفاده از کوپن‌های تخفیف برای کالاهای ضروری مانند خمیر دندان و مواد شوینده در رکودها را ردیابی می‌کنه. مثلا ۳ میلیارد استفاده در سه‌ماهه اول ۲۰۰۹. این شاخص نشان‌دهنده تلاش مصرف‌کنندگان برای صرفه‌جویی هست.

شاخص کارتن (Cardboard Leading Indicator): این شاخص تغییرات فروش جعبه‌های کارتنی را به عنوان نشان‌دهنده تولید و حمل کالا اندازه‌گیری می‌کند؛ افزایش آن سیگنال رشد اقتصادی و کاهش آن نشانه رکود است. این شاخص ساده اما مؤثر برای پیش‌بینی چرخه‌های اقتصادی استفاده می‌شود.

شاخص رژ لب (Lipstick Index): این شاخص توسط لئونارد لودر ابداع شد و افزایش فروش رژ لب در رکودها را نشان می‌دهد، زیرا زنان به جای کالاهای گران مانند کیف، به لذت‌های کوچک و مقرون‌به‌صرفه روی می‌آورند. فایل آن را به عنوان جایگزین اقلام لوکس معرفی کرده. این شاخص روانشناختی نشان‌دهنده جبران کمبودهای اقتصادی با خریدهای کوچک است. (حتی این روزه‌ها

شاخص روند گوگل (Google Trend Index): این شاخص تحلیل میلیون‌ها جستجوی روزانه گوگل را برای پیش‌بینی نوسانات بازار استفاده می‌کند، زیرا جستجوها رفتار اقتصادی را منعکس می‌کنند. فایل اشاره به نوسان با بازار دارد. بر اساس دانش عمومی، گوگل ترندز برای ردیابی روندهایی مانند بیکاری یا تورم مفید است و می‌تواند داده‌های واقعی‌زمان ارائه دهد. (اخیرا کتاب همه دروغ می‌گویند رو خوندم و در موردش به زودی یه پست خواهم نوشت که دقیقا شاخص‌هایی مربوط به علوم اجتماعی از همین گوگل ترندز رو ارزیابی می‌کنه.)

 

شاخص بیگ مک و واریانت‌های آن
  • شاخص بیگ مک (Big Mac Index): این شاخص توسط مجله اکونومیست معرفی شده و قیمت بیگ مک مک‌دونالد را در کشورها مقایسه می‌کند تا ارزش واقعی ارزها بر اساس برابری قدرت خرید (PPP) را ارزیابی کنه. فایل توضیح می‌ده که اگر قیمت محلی بالاتر باشه، ارز Overvalue شده؛ مثلاً فرانک سوییس ۸.۳ درصد در سال ۲۰۲۳. این شاخص ساده‌سازی‌شده برای درک نرخ ارز هست و عوامل محلی مانند هزینه تبلیغات را نادیده می‌گیرد.
  • شاخص زمان کار به ازای بیگ مک: این واریانت زمان کاری لازم برای خرید یک بیگ مک را در شهرها اندازه‌گیری می‌کنه تا قدرت خرید واقعی را نشون بده. مثال‌هایی مانند هنگ‌کنگ (۶ دقیقه) و نایروبی (۱۲.۶ دقیقه) را می‌توان آورد. این شاخص نابرابری اقتصادی جهانی را برجسته می‌کنه و نشون می‌ده که در کشورهای توسعه‌یافته، خرید آسان‌تره.
  • شاخص تال لاته (Tall Latte Index): این واریانت بیگ مک را با قیمت یک قهوه تال لاته استارباکس جایگزین می‌کند تا PPP را محاسبه کند. این شاخص برای مقایسه هزینه‌های زندگی در شهرها مفید است و عوامل فرهنگی مانند عادت به قهوه را در نظر می‌گیرد.
  • شاخص آی‌پاد (iPod Index): این شاخص قیمت آی‌پاد را که در یک مکان تولید می‌شه، در کشورها مقایسه می‌کنه تا ارزش ارزها را ارزیابی کنه. این واریانت نشان‌دهنده تأثیر مالیات و تعرفه‌ها بر کالاهای الکترونیکی است. (مثال بارز آن هم این است که در ترکیه، خرید لوازم الکترونیکی حتی از ایران هم گران‌تر است!)
  • شاخص بیلی (Billy Index): این شاخص قیمت قفسه کتاب بیلی IKEA رو در کشورها مقایسه می‌کنه تا PPP رو محاسبه کنه. این شاخص برای کالاهای استاندارد مفیده و نشان‌دهنده تفاوت‌های هزینه زندگی بدون تأثیر عوامل محلی مانند مواد غذایی هست.

دید من به دنیا بعد از جنگ دوازده روزه چه شکلی شده

وقتی اسرائیل حمله کرد دقیقا توی فرجه‌ها بودیم و سردرگم بودیم که معلوم نیست چی بشه. به یه استقامتی رسیده بودم و خبرهای جنگ رو هم دنبال نمیکردم و توی اون اوضاع نابسامان از هفت دولت آزاد بودم. خداروشکر که فقط دوازده روز بود.

دقیقا دو روز بعد از آتش بس گفتم دست دست نکنم و برم کارآموزی دانشگاه چیزی که دو سال منتظرش بودم ولی از نتیجه ای که داد تقریبا ناراضی بودم.

امتحان‌ها رو گذاشتن برای شهریور و اولین امتحان رو امروز بعد از دو ماه و سیزده روز دادم.

واقعا نمیدونم این دو ماه و نیم چقدر زود گذشت ولی تونستم با ورزش و کتاب خوندن و به طور کلی سرگرم نگه‌داشتن، خودم رو سر پا نگه دارم اگر به افسردگی تابستونی سالهای قبل مبتلا می‌شدم نمی‌دونم چجوری میخواستم خودم رو برگردونم. البته این رو هم باید بگم که از وقتی به خودم گفتم یه کاریش میکنم یه کاریش کردم!

برای ارتباطات سیاسی آلمان و ایران خیلی دلهره دارم ویزای تحصیلی افرادی که منتظر بودن نمی‌آد. سفیر آلمان توی ایران از محدود کردن فعالیتشون توی ایران کلیپ پر کرده و وقتی ویدیو رو دیدم خیلی نگران‌تر شدم!

توی این تابستون حتی بیشتر سعی کردم بتونم این هوش اجتماعی به قهقرا رفته رو درست کنم نمی‌دونم چقدر موفق بودم ولی حداقل از فیلتر کردن آدما و وقت گذروندن با آدمایی که وایب یکسانی داریم خوشحال بودم.

شاید پاییز و زمستون راحت‌تر گذشت، چون هم فارغ‌التحصیل می‌شم هم تاب‌آورتر و صبورتر شدم.

چقدر به نظرسنجی در مورد کسب و کارها اهمیت می‌دیم؟

دو روز پیش از طرف اپل یه ایمیل برام اومد که بیا در مورد آیپدت یه پرسشنامه سطح رضایت پر کن. به طور کلی من خیلی سعی می‌کنم مشتری خوبی از نظر دادن فیدبک باشم. چه سرویس ایرانی چه سرویس خارجی. خیلی برام عجیب بود که چرا بعد از گذشتن سه سال از خریدن آیپد اومده بود این ایمیل رو داده بود. چیزی که برام خیلی جالب بود، سوال‌هایی پرسیده بود که دقیقا من بهشون دقت کرده بودم. به طور کلی من وقتی می‌خوام از یه دیوایس استفاده کنم، طوری که توی دست قرار می‌گیره یا حمل‌پذیری و از این دست موارد برام خیلی مهمه. سوالی برام پیش می‌آد اینه که آیا اپل حرف‌هام رو شنیده بود که اینطوری سوال شخصی‌سازی شده طرح کرده بود یا واقعا یکی از مهم‌ترین اولویت‌ها برای اون‌هاست!

[در مورد سرویس‌های ایرانی هم باید بگم هر وقت از زیرمجموعه‌های اسنپ یه اس ام اس می‌آد سعی می‌کنم پر کنم یا به هر سفارش امتیاز حتما سعی می‌کنم امتیاز بدم. در این زمینه واقعا معلومه اسنپ مشتری‌مداری رو حفظ می‌کنه.]

 

اما ابتدا می‌خوام یه سری آمار حدودی از این دست پرسشنامه‌ها بدم.

  • (توی گوگل سرچ کردم و با استفاده یک سری منابع جواب how many customers answer to questionnaire رو داد)

– برای پرسشنامه‌های رضایت مشتری بین ۱۰ تا ۳۰ درصد مشتری‌ها به پرسشنامه‌ها جواب می‌دن.

– پرسشنامه‌هایی که برای بعد از خرید یه محصول فرستاده می‌شن بین ۲۰ تا ۳۰ درصد پاسخ داده می‌شن.

(سوالی پیش می‌آد برای خودم اینه که واقعا با حدود جواب ۱/۳ از مشتری‌ها آیا به داده‌هایی که می‌گیریم واقعا می‌تونیم اعتماد کنیم؟)

چه فاکتورهایی توی این درصد‌ها تاثیر داره؟

  • هر چی کوتاه‌تر باشن، درصد بازخوردگیری بالاتره (پرسشنامه در مورد آیپد واقعا بلند بود ولی خودمو مجبور کردم جواب بدم.)
  • پاداش دادن به افراد: مثلا اگر کد تخفیفی یا هر نوع جایزه‌ای بعد از تکمیل پرسشنامه به مشتری داده بشه، نرخ بالاتر می‌ره. (اما ممکنه مشکلی پیش بیاد و پر کردن بی‌حوصله افراد برای گرفتن اون پاداش باشه.
  • نوع دلیوری: ایمیل یا اس‌ام‌اس به طور معمول استفاده می‌شه و با توجه به رفتار مشتری‌ها سنجیده می‌شه. (به شخصه بخوام بگم اینقدر اس‌ام‌اس تبلیغاتی آزارم می‌ده که هر نوع اس‌ام‌اسی از این دست ممکنه از دستم در بره و من هم همیشه سعی بر فرستادن عدد ۱۱ داشتم!‌ 🙂
  • هر چی مشتری توی سرویس شما engagement بیشتری داشته باشه، احتمال پاسخگویی‌ش هم بیشتره.
  • زمانبندی درست: اگر بدونیم مشتری‌ها توی چه اوقاتی ممکنه وقت داشته باشن تا بتونن جواب بدن و ما دقیقا سر همون موقع پرسشنامه‌ رو بفرستیم، به طبع فیدبک رو راحت‌تر دریافت می‌کنیم.

وقتی به جواب دادن به این پرسشنامه‌ها اهمیت بدیم، چه اتفاقی می‌افته؟

  • نظرسنجی‌ها نقاط قوت و ضعف کسب‌وکار را نشون می‌دن و زمینه‌های بهبود را مشخص می‌کنن.
  •  با رسیدگی به نگرانی‌ها و اعمال تغییرات، کسب‌وکار ارزش مشتریان را نشون می‌ده و وفاداری را افزایش می‌دن.
  • مشتریان راضی، کسب‌وکار را به بقیه توصیه می‌کنن و منجر به جذب مشتریان جدید و افزایش درآمد می‌شن.
  • درک ترجیحات مشتریان برای سفارشی‌سازی محصولات، خدمات و بازاریابی.
  •  ارائه بینش برای انطباق با انتظارات مشتریان و تغییرات بازار.
  • حل سریع مشکلات منفی، از مهاجرت مشتریان به رقبا جلوگیری می‌کنه.
  • داده‌ها برای تصمیمات آگاهانه در توسعه محصول، بازاریابی و بهبود خدمات مفیدن.

 

 

 

تامین مالی زنجیره تامین و کاربرد‌های آن

یه موقعی که دبیرستانی بودم و افتاده بودم توی فضای استارتاپی و اینجور چیزا، با یکی از دوست‌ها‌ی برادرم آشنا شدم که توی کرمون برای کاردرستی‌ش معروف بود. اواخر دبیرستان که حدودی به این نتیجه رسیده بودم برم مهندسی صنایع، فهمیدم ایشون هم مهندسی صنایع خونده. برام جالب‌تر شد که دقیقا یه نفر که مهندسی صنایع خونده چه کار می‌تونه بکنه که در کنارش تکنولوژی هم وجود داشته باشه. الان که تقریبا آخرای تحصیلم هست، بهم معرفی کرد که داره یکی از به‌روزترین ابزارهای تامین مالی رو توی ایران اجرا می‌کنه.

 

(توی نوشتن این مقاله از چت جی‌پی‌تی و سایت اینوستوپدیا کمک گرفتم، تا حالا به این صورت که لینک مقاله رو بدم و بگم ترجمه کنه انجام نداده بودم و جزئی‌تر بوده. سعی هم کردم لحن متن یک دست بمونه.)

 

تعریف زنجیره تامین:

سیستمی متشکل از سازمان‌ها، افراد، فعالیت‌ها، اطلاعات و منابعی هست که توی عرضه یه محصول یا خدمت به مصرف‌کننده دخیل هستند.

 

مقدمه:

بخوام اول یه خلاصه از این رویکرد بگم اینه که بهش می‌گن Supply Chain Finance و به فارسی ترجمه می‌شه «تامین مالی زنجیره تامین». در واقع می‌آد با استفاده از یه سری سیستم‌ یکپارچه نرم‌افزاری بین تامین‌کننده تا خرده‌فروش، نقد شوندگی برای تامین‌کننده را سریع‌تر و پرداخت مشتری را به تعویق می‌اندازه. در واقع انتهای این زنجیره همان BNPL (الان بخر بعدا پرداخت کن) انجام می‌شه.

 

ساز و کار دقیق‌تر با مثال:

وقتی یک تامین‌کننده می‌خواد کالا یا خدماتی را که داره، به خریدار (که یک شرکت بزرگ معمولا هست) ارسال کنه، یه صورتحساب صادر می‌کنه که توسط خریدار باید تایید بشه. اینجا یک موسسه مالی مثل بانک واسطه می‌شه، پول تامین کننده را به صورت نقد و معمولا با تخفیف پرداخت می‌کنه و منتظر می‌مونه تا موعد مقرر بیاد تا خریدار همون پول را به بانک (شاید با بهره پایین) برگردونه.

 

  • مزایایی که برای بازیگران زنجیره تامین به وجود می‌آد:
  • برای فروشندگان: بهبود گردش نقدی، کاهش ریسک نکول (احتمال عدم بازپرداخت توسط وام‌گیرنده)، و دسترسی سریع‌تر به پول نقد.
  • برای خریداران: افزایش مهلت پرداخت بدون ایجاد فشار بر تأمین‌کننده و تقویت روابط تأمین.
  • برای کل زنجیره تأمین: کاهش هزینه‌های مالی، افزایش شفافیت و بهبود همکاری.
  • هر سیستم یکپارچه‌ای در ابتدا با یه سری محدودیت‌ها و چالش‌ها دست و پنجه نرم می‌کنه:
  • نیاز مبرم به زیرساخت فناوری مناسب برای اجرای خودکار فرآیندها
  • وابستگی به اعتبار خریدار برای نرخ‌های مناسب (اعتبار خریدار خیلی جاها به موجودی انبار خودش بستگی داره)
  • پیچیدگی در یکپارچه‌سازی با سیستم‌های موجود سازمانی

 

  • در مورد پیچیدگی در یکپارچه‌سازی یه مثال عینی می‌تونم بزنم:

یه شرکت ساخت قطعات خودرو وجود داره، اون‌ها یه سری بازاریاب، انباردار و حسابدار دارن که در واقع اپراتورهای این نرم‌افزاری هستن که قراره کار یکپارچه سازی را انجام بده. بازاریاب باید با هر خرده فروشی که مشتری‌ش هستن هماهنگ باشه که سریع بتونه جنس خرده فروش رو جور کنه. بازاریاب باید برای اینکه کالاها را از انباردار بگیره، هماهنگ باشه تا بتونه کالاها رو به میزان تقاضای خرده فروشان و به تبع اون به مشتریان بفروشه. وقتی کالاها دارن از انبار خارج می‌شن تا فروخته بشن، حسابدارها باید دقیق حواسشون رو جمع کنن که یه رقم این طرف و اون طرف نشه. اگر یه سیستم یکپارچه وجود داشته باشه، تمام این کارها با روند راحت‌تر و شفاف‌تری جلو می‌ره.

 

در واقع حداقل تا جایی من دیدم هنوز هم بعضی جاها این کارا رو کاغذی انجام می‌دن و حالا اگر یکم پیشرفته باشه، نرم‌افزارهای مجزا دارن. وقتی سیستم یکپارچه باشه، کار در نهایت راحت‌تر می‌شه ولی اولش چالش به وجود می‌آد. چالش اصلی اینه که حسابدار حاضر نیست منعطف باشه که با یه نرم‌افزار دیگه (چه بسا ساده‌تر) کار کنه. به طور کلی می‌شه گفت تا اینکه مهاجرت کنیم به اون نوع نرم‌افزار خودش کار بزرگیه. باید یه زیرساخت باشه تا بشه اون رو توسعه داد ولی اگه نشه از ای‌پی‌آی بقیه نرم‌افزارها برای یکپارچه سازی استفاده کرد، مجبور به پیاده سازی یه سیستم داخلی هستیم یا اینکه یه سرویس وجود داشته باشه که این خدمات را ارائه بده و شخصی سازی کنه.

فیلم فرمول ۱

چون اخیرا به فرمول ۱ علاقه‌مند شدم و دیدم که برد پیت یه فیلم در این مورد ساخته، گفتم یه پست در این مورد بنویسم. یه چیز خیلی جالبی که کلا این مسابقات داره حداقل برای من اینه که یه سری ماشین و کادر فنی در طول سال برای هر تیم باید به جاهای مختلفی از دنیا فرستاده بشن که خودش از لحاظ لجستیک خیلی کار بزرگی هست.

این فیلم به کارگردانی جوزف کوسینسکی (کارگردان «تاپ گان: ماوریک») با بازی برد پیت در نقش سونی هیز (Sonny Hayes)، راننده بازنشسته اف۱ که پس از سه دهه می‌خواد به رقابت برگرده.

این فیلم با بودجه‌ی حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ میلیون دلاری، بر اساس فرمول‌های کلاسیک ژانر ورزشی-هیجانی ساخته شده و از صحنه‌های رانندگی واقعی بهره برده است. (تریلرش رو ببینید یه جاهایی نفستون حبس می‌شه!)

این فیلم ۲۷ ژوئن ۲۰۲۵ (۶ تیر ۱۴۰۴) در سراسر دنیا (به غیر از ایران) اکران شده!!

 شخصیت‌های اصلی داستان:
  • سونی هیز: قهرمان سابق دهه ۹۰ که بعد از یه سانحه نزدیک به مرگ، از فرمول ۱ فاصله گرفت و حالا به دنیال فرصت دیگه‌ای هست تا به زندگی‌ش معنی بده.
  • روبن سِروانتز (خاویر باردم): دوست و هم‌تیمی سابق سونی که مالک تیم ضعیف APXGP هست و او را به همکاری دعوت می‌کنه.
  • جاشوا پیرس/نوآ (دامسون ایدریس): راننده جوان و باانگیزه‌ای که باید از تجربه سونی بهره ببرد، اما تنش‌های نسلی دارند.
  • کیت مک‌کنا (کری کندون): مدیر فنی تیم که حضورش برای باورپذیری داستان حیاتی است.

 جلوه‌های بصری و ساخت استفاده از فیلم‌برداری در پیست‌های واقعی مانند سیلورستون (در کشور انگلیس) و مونزا (در کشور ایتالیا) با تصاویر هیجان‌انگیز که قابلیت نمایش در ‌آی‌مکس رو اثرگذارتر می‌کنه. در واقع یه تلفیق اثرگذار از افکت‌های عملی، تصاویر مسابقه واقعی و تکنولوژیکی سینمایی با سبک کوسینسکی هست.

موسیقی متن قدرتمند ساخته هانس زیمر هم به معروفیت این فیلم کمک زیادی کرده. توی فیلم هم از موزیک‌های خواننده‌ها و آهنگسازهای معروف دیگه‌ای هم استفاده شده، مثلا اد شرین، دوجا کت، تیستو و پگی گو. (یه چیز عجیبی هم هست اینه که از این آلبومی به عنوان فرمول ۱ اومده بیرون، سعی شده از آرتیست‌هایی استفاده بشه که تبعیض نژادی وجود نداشته باشه ولی انگار از اون ور بوم افتادن!)

در مورد ارزیابی منتقدان هم می‌شه گفت امتیازهای روّتن تومیتوز: ~۸۷–۸۸٪؛ متاکریتیک: ۷۰/۱۰۰ هستن. نکته‌های عمده که قابل تمجید هستن، اعم از انرژی بصری، جذابیت بازی برد پیت، و حس کلاسیک ژانر ورزشی‌ن.

نقدهایی هم که بهش می‌شه تکرار کلیشه‌های معمول ژانر و شخصیت‌پردازی نه چندان عمیق هست. طولانی بودن فیلم (~۱۵۵ دقیقه) و گاهی‌کسالت‌آور شدن ریتم هم نکته‌های منفی‌ش هستن.

 

نکته جالب توجهی به صورت کلی توی این نوع فیلم‌ها وجود داره، نوع و تیم بازاریابی اونا هست به طوری که یهو کل اینترنت از محتوای اون‌ها پر می‌شه. اگر هم که یه سوپراستار توی فیلم وجود داشته باشه چه می‌شود!!

استیصال در روند یادگیری آلمانی

یه کانال رندوم توی یوتوب پیدا کردم که طرف در مورد روند یادگیری زبان مجاری خودش صحبت می‌کنه. به طور کلی ترفند یادگیری بهتر زبان رو که برای خودش کارساز بوده می‌گه. اما اخیرا یه ویدیو گذاشته می‌گه که از یادگیری این زبان مستأصل شدم… (یه جایی از ویدیو می‌گفت یه سال داشتم آلمانی می‌خوندم و دیدم حال نمی‌کنم باهاش و برام سخت بود، ول کردم. اما معلمم گفته بود تو از بهترینای کلاس بودی، نوشتنت خوب بود، بهترین تلفظ رو داشتی، برگرد…)

شاید بدونید که دو ساله من دارم کلاس آلمانی می‌رم. از اول رویکردم این طوری بود برای اینکه سریع‌تر پیش‌ برم، کلاس خصوصی آنلاین بردارم، تا هم بتونم تمرین‌های شخصی‌سازی شده بیشتری انجام بدم، هم سریع‌تر پیش برم. اول رفتم توی یه سایت که کلا بستر برای همین کار بود. (اسمش رو نمی‌گم چون شاخ می‌شن) معلمش اصلا حوصله درس دادن نداشت. فکر کنم پنج جلسه رفتم و دیگه ادامه ندادم. بعد از اون کلی توی لینکدین گشتم، تا یه معلم با قیمت نسبتا خوب پیدا کردم. سه تا سطح A1, A2, B1 رو تا همین بهمن گذشته ادامه دادیم. (خیلی داشت کند پیش می‌رفت و واقعا حوصله‌م رو سر برده بود). فکر می‌کردم شاگرد خوبی برای اون معلم نبودم، اما گفت روند یادگیری زبان یه دید بلندمدت می‌خواد که من داشتم خوب پیش می‌رفتم.

از بهمن هم از طریق یه آموزشگاه توی تهرون با یه معلم دیگه ادامه دادم، حس می‌کنم بهتر داره پیش می‌ره ولی سطحی که دارم می‌خونم خیلی تلاش می‌طلبه، تمرین‌ها سخت‌تر هستند، کتاب‌کار خیلی ریزتر سوال می‌ده و الخ. ولی جز صبر و تلاش کاری نمی‌تونم بکنم.

در کنار کلاس، سعی می‌کنم پادکست و ولاگ به زبان آلمانی گوش بدم و ببینم. متن مجله‌ها رو بلند بلند بخونم. سریال که مرحله سخت‌تری هم هست بعضی وقتا نگاه می‌کنم، که سریال معروف Tatort به نظرم جالب می‌آد.

مسئله خیلی اذیت‌کننده‌ای باهاش روبرو هستم اینه که صبح‌ها که کلاس دارم، اینترنت و آنتن سیم‌کارت توی منطقه‌ای که زندگی می‌کنیم (مخصوصا آخر هفته‌ها) خیلی ضعیف می‌شه. هم برای من هم برای معلمم. این هم دست ما نیست متاسفانه! ولی سعی می‌کنه معلمم کلاس جبرانی بذاره تا قسمتی از این اتفاق رو جبران کنه. واقعا دمش گرم.

بعضی صبحا با خودم فکر می‌کنم اصلا ارزشش رو داره؟ شاید با همون انگلیسی تمام کارا راه بیفته. ولی به این کار ادامه می‌دم، چون از این روند کم و بیش لذت می‌برم! در واقع این استیصال مقطعی به وجود می‌آد… (یکی از دوستام که آیلتس می‌خونه می‌گه من یه موقعی اینقدر دیوونه بودم که آیلتس و آلمانی رو با هم داشتم جلو می‌رفتم:)

بعضی وقتا با خودم فکر می‌کنم یه سری زیر ساخت کلان که پایه درستی توی کشور ندارن، چقدر آدم‌های متفاوتی رو تحت تاثیر قرار می‌دن. 🙁

(یکی از چیزهایی که هر کسی با تکنولوژی کار می‌کنه رو اذیت می‌کنه همین تحریم‌های اینترنتی و فیلتر و سرعت بد هست. قطعا ساعت‌ها از وقتش رو سر همین‌ها تلف می‌کنه و چه بهانه‌ای بهتر از این برای مهاجرت.)

{یه چیزی که خیلی منو اذیت می‌کنه، فرهنگ رانندگی و کیفیت بد آسفالت و معابر هست. شاید بشه گفت تقریبا توی هیچ شهری هم معابر مناسب دویدن و دوچرخه سواری وجود نداره}

اتفاق‌های تصادفی برای مصمم‌تر کردن

یه موقعی یه توییت زدم که کسی غیر از بابام منو جدی نمی‌گیره. دیروز به حسی داشتم اعتماد بیشتری پیدا کردم.
وقتی ۱۵ یا ۱۶ سالم بود به این فکر بودم وقتی دانشجو شدم یا بعدترش، با داداشم شاید بتونیم یه کار راه بندازیم. ولی وقتی ۲۱ ساله شدم دیدم هیچوقت امکانش وجود نخواهد داشت! نه این که فقط من نخواسته باشم، کلا شرایط طوری هست که جوش نمی‌خوره. (دلایل متعددی داره که منتشرش کردن کار درستی نیست.)
یه سری آشناها با بابام صحبت کرده بودن برای اینکه یه کار راه بندازن و بابام نخواسته بود خودش ورود کنه و منو داداشم رو آورده بود. در واقع من دیروز توی گروه صحبت‌ها برای راه انداختن «کار» عضو شدم.
یه توییت دیگه هم زده بودم، از این حرف که «بیا کاری راه بندازیم» خسته‌ام. یکی از دوستان اومد نوشت: «دقیقا برای منم همینطوره، ولی همون افراد تا صحبت انجام دادن می‌شه جا می‌زنن!» اینجا هم این شرایط صدق می‌کنه و با توجه به صحبت‌ها و تاریخ پیام‌هایی که توی گروه بود دیدم لامصب چقدرررررم تند دارن پیش می‌رن. 🥶🥶🥶
اتفاق تصادفی که پیش اومد هم این بود که توی سریالی داشتم میدیدم، افراد یه خانواده می‌خواستن یه خونه بازسازی کنن، که بزرگ فامیل‌شون همچین حرفی زد:
«خانواده و کار با هم جور در نمی‌آد»