۲ بهمن آخرین امتحان ترم ۸ رو دادم. (یک ترم حذف پزشکی کردم) از اون روز تا الان که ۲۱ بهمن باشه یه چیزایی توی کانال تلگرامم نوشتم. عکس از غروب کرمان گذاشتم، یه گزارش مرور ادبیات نوشتم، معدل الف شدم. اما به طور کلی حوصله هیچ کاری نداشتم. هیچی، مطلقا هیچی، اگر کاری میکردم از روی اجبار بود.
به کتاب خوندن جدیدا علاقه بیشتری پیدا کردم، دارم ۴ تا کتاب همزمان میخونم، مثل سریال دیدنم، چون از یکی حوصلهم سر میره، سوییچ کنم روی اون یکی که تمرکز واسه آدم نمیذاره این کار. باید وقتی کتابا تموم شدن، هر کتابی رو در هر مرحله بخونم. کتابهایی که میخونم هم اصلا ربطی به هم ندارن، مثلا «همه دروغ میگویند» که داره درباره کلاندادههایی که از گوگل کردن مردم استخراج کرده چه ربطی به «مامان و معنی زندگی» که در مورد داستانهای روانکاوی اروین د. یالوم هست داره؟ یا حتی رمان «کافکا در کرانه» چه ربطی به «قصهها و افسانههای برادران گریم» داره؟ البته هر دوتاشون داستانن ولی خب! میخواستم تا ترم جدید شروع میشه تمومشون کنم ولی حوصلهم نذاشت!
کاش این دوچرخه لامصبم اینقدر پنچر نمیشد، معلوم نیست چطورش شده/چه کارش کردن هر بار درستش میکنم بعد از چند روز باد خالی میکنه. میخوام ۲ اسفند برم ماراتن دوچرخه سواری اگر توانی در این بدن بماند.
همین دیگه، خودتون خوبین؟