استیصال در روند یادگیری آلمانی

یه کانال رندوم توی یوتوب پیدا کردم که طرف در مورد روند یادگیری زبان مجاری خودش صحبت می‌کنه. به طور کلی ترفند یادگیری بهتر زبان رو که برای خودش کارساز بوده می‌گه. اما اخیرا یه ویدیو گذاشته می‌گه که از یادگیری این زبان مستأصل شدم… (یه جایی از ویدیو می‌گفت یه سال داشتم آلمانی می‌خوندم و دیدم حال نمی‌کنم باهاش و برام سخت بود، ول کردم. اما معلمم گفته بود تو از بهترینای کلاس بودی، نوشتنت خوب بود، بهترین تلفظ رو داشتی، برگرد…)

شاید بدونید که دو ساله من دارم کلاس آلمانی می‌رم. از اول رویکردم این طوری بود برای اینکه سریع‌تر پیش‌ برم، کلاس خصوصی آنلاین بردارم، تا هم بتونم تمرین‌های شخصی‌سازی شده بیشتری انجام بدم، هم سریع‌تر پیش برم. اول رفتم توی یه سایت که کلا بستر برای همین کار بود. (اسمش رو نمی‌گم چون شاخ می‌شن) معلمش اصلا حوصله درس دادن نداشت. فکر کنم پنج جلسه رفتم و دیگه ادامه ندادم. بعد از اون کلی توی لینکدین گشتم، تا یه معلم با قیمت نسبتا خوب پیدا کردم. سه تا سطح A1, A2, B1 رو تا همین بهمن گذشته ادامه دادیم. (خیلی داشت کند پیش می‌رفت و واقعا حوصله‌م رو سر برده بود). فکر می‌کردم شاگرد خوبی برای اون معلم نبودم، اما گفت روند یادگیری زبان یه دید بلندمدت می‌خواد که من داشتم خوب پیش می‌رفتم.

از بهمن هم از طریق یه آموزشگاه توی تهرون با یه معلم دیگه ادامه دادم، حس می‌کنم بهتر داره پیش می‌ره ولی سطحی که دارم می‌خونم خیلی تلاش می‌طلبه، تمرین‌ها سخت‌تر هستند، کتاب‌کار خیلی ریزتر سوال می‌ده و الخ. ولی جز صبر و تلاش کاری نمی‌تونم بکنم.

در کنار کلاس، سعی می‌کنم پادکست و ولاگ به زبان آلمانی گوش بدم و ببینم. متن مجله‌ها رو بلند بلند بخونم. سریال که مرحله سخت‌تری هم هست بعضی وقتا نگاه می‌کنم، که سریال معروف Tatort به نظرم جالب می‌آد.

مسئله خیلی اذیت‌کننده‌ای باهاش روبرو هستم اینه که صبح‌ها که کلاس دارم، اینترنت و آنتن سیم‌کارت توی منطقه‌ای که زندگی می‌کنیم (مخصوصا آخر هفته‌ها) خیلی ضعیف می‌شه. هم برای من هم برای معلمم. این هم دست ما نیست متاسفانه! ولی سعی می‌کنه معلمم کلاس جبرانی بذاره تا قسمتی از این اتفاق رو جبران کنه. واقعا دمش گرم.

بعضی صبحا با خودم فکر می‌کنم اصلا ارزشش رو داره؟ شاید با همون انگلیسی تمام کارا راه بیفته. ولی به این کار ادامه می‌دم، چون از این روند کم و بیش لذت می‌برم! در واقع این استیصال مقطعی به وجود می‌آد… (یکی از دوستام که آیلتس می‌خونه می‌گه من یه موقعی اینقدر دیوونه بودم که آیلتس و آلمانی رو با هم داشتم جلو می‌رفتم:)

بعضی وقتا با خودم فکر می‌کنم یه سری زیر ساخت کلان که پایه درستی توی کشور ندارن، چقدر آدم‌های متفاوتی رو تحت تاثیر قرار می‌دن. 🙁

(یکی از چیزهایی که هر کسی با تکنولوژی کار می‌کنه رو اذیت می‌کنه همین تحریم‌های اینترنتی و فیلتر و سرعت بد هست. قطعا ساعت‌ها از وقتش رو سر همین‌ها تلف می‌کنه و چه بهانه‌ای بهتر از این برای مهاجرت.)

{یه چیزی که خیلی منو اذیت می‌کنه، فرهنگ رانندگی و کیفیت بد آسفالت و معابر هست. شاید بشه گفت تقریبا توی هیچ شهری هم معابر مناسب دویدن و دوچرخه سواری وجود نداره}

اتفاق‌های تصادفی برای مصمم‌تر کردن

یه موقعی یه توییت زدم که کسی غیر از بابام منو جدی نمی‌گیره. دیروز به حسی داشتم اعتماد بیشتری پیدا کردم.
وقتی ۱۵ یا ۱۶ سالم بود به این فکر بودم وقتی دانشجو شدم یا بعدترش، با داداشم شاید بتونیم یه کار راه بندازیم. ولی وقتی ۲۱ ساله شدم دیدم هیچوقت امکانش وجود نخواهد داشت! نه این که فقط من نخواسته باشم، کلا شرایط طوری هست که جوش نمی‌خوره. (دلایل متعددی داره که منتشرش کردن کار درستی نیست.)
یه سری آشناها با بابام صحبت کرده بودن برای اینکه یه کار راه بندازن و بابام نخواسته بود خودش ورود کنه و منو داداشم رو آورده بود. در واقع من دیروز توی گروه صحبت‌ها برای راه انداختن «کار» عضو شدم.
یه توییت دیگه هم زده بودم، از این حرف که «بیا کاری راه بندازیم» خسته‌ام. یکی از دوستان اومد نوشت: «دقیقا برای منم همینطوره، ولی همون افراد تا صحبت انجام دادن می‌شه جا می‌زنن!» اینجا هم این شرایط صدق می‌کنه و با توجه به صحبت‌ها و تاریخ پیام‌هایی که توی گروه بود دیدم لامصب چقدرررررم تند دارن پیش می‌رن. 🥶🥶🥶
اتفاق تصادفی که پیش اومد هم این بود که توی سریالی داشتم میدیدم، افراد یه خانواده می‌خواستن یه خونه بازسازی کنن، که بزرگ فامیل‌شون همچین حرفی زد:
«خانواده و کار با هم جور در نمی‌آد»

دو اتفاقی که قلبم رو فشرد

امروز بعد از کلاس معارف، که واقعا شت خالص بود، رفتم بیرون دانشگاه سیگار بکشم که از چرت و پرت‌های کلاس حواسم رو پرت کنه. یهو بحث این شد ایران داره چه کار می‌کنه و مواضعش با سوریه چطوری بوده و آمریکا چه کار کرده، روسیه و چین دارن ایران رو می‌دوشن و آمار صادرات خدمات فنی و مهندسی ایران چه پیشرفتی داشته و الان فلان لاین معدن سرچشمه خراب بشه با کلی التماس باید بیان بگن فرانسوی‌ها درستش کنن و و و

حین سیگار کشیدن یکی از همکلاسی‌های یکی از درس‌های پایه رو دیدم، گفت فندکت رو بده و شروع کرد از معدن مس سرچشمه صحبت کردن. گفت مکانیک می‌خونه و امیدش به کار کردن توی مس هست. در کل گفت خیلی اوضاعش خرابه چون یه مدت اونجا کار می‌کرده. مثلا خود ایرانی‌ها نمی‌تونن توسعه بدن و تغلیظ ۱ رو آمریکا کار کرده که کاملا درست کار می‌کنه و تغلیظ ۲ هی خرابی می‌ده و تغلیظ ۳ رو احتمالا چینی‌ها دارن کار می‌کنن. بعدش که هم‌مسیر شدیم سمت کتابخونه گفت متولد ۸۰ هست و پشت کنکور مونده و به خاطر افسردگی و افت تحصیلی کلاس یازدهم نتونسته بود نتیجه خوبی بگیره. دقیقا این حرف منو یاد خودم انداخت که کلاس یازدهم خیلی سخت گذشت، بعد از اون تابستون که اتفاقات بدی افتاد و من هوایی شده بودم… توی کرونا هم که افسردگی بیداد می‌کرد و وقتی دانشگاه حضوری شد چقدر همه چی بدتر شد! بعضی وقتا از منفی‌بافی خسته‌ام ولی می‌نویسم که از دردش کم بشه.

بعد از کتابخونه رفتن منتظر علی موندم که بریم تئاتر جدیدی که دوست مشترکمون توی تیم اجرایی‌ش بوده رو ببینیم.

رفتیم دیدیم و جاهایی‌ش بغضم گرفت. تئاتر در مورد یه نفر که با یه بیماری مادرزادی به دنیا میاد که روی حرکت پاهاش تأثیر می‌ذاره بود. از اول می‌اومد زندگی خودش رو تعریف می‌کرد و یه جاهایی بعضی‌ها بهش می‌گفتن خودتو بکش و همه رو خلاص کن. (به طور کلی این نمایش منو یاد کتاب «نامه به فرزندی که هرگز زاده نشد» انداخت) یاد این افتادم که اون بی‌همه‌چیزی که دعوت کردم کرمون و با یه نفر اومد چه حرفایی به من زدن! یکی از حرفاشون همین بود. دو تا معتاد آکادمیک! که زندگی رو فقط واسه خودشون می‌دیدن و چشم دیدن بقیه رو ندارن!

اومدم آخر تئاتر با هم سه تایی عکس بگیریم که فیلمش کردم که تعریف کنیم ازش و اینا و توی فیلم پرسید نظرت چی بود؟ گفتم تاثیرگذار بود و یه جاهایی باهاش هم‌ذات‌پنداری کردم. هیچوقت این احمق فکر نمی‌کنه حرفاش می‌تونه تاثیر بدی داشته باشه و گفت درسته چون هر دو تا راوی داستا‌ن‌هاتون معلولن!

آخر شب‌ها معمولا چه کار می‌کنم؟

روزهای شنبه تا چهارشنبه که کم و بیش درگیر دانشگاهم، شب که میام خونه تا بخوام بخوابم (اغلب درست نمی‌تونم بخوابم، یا خیلی دیر می‌خوابم یا اگر قراره صبح زود جایی باشم کلا نمی‌خوابم و خودمو سرگرم می‌کنم!) خیلی عادت بدیه، باید ترکش کنم.

کتاب می‌خونم، پادکست آلمانی گوش می‌دم و سریال می‌بینم.

متاسفانه توی همین کارها هم نظمی ندارم، ممکنه پشت هم صفحات یک کتاب را یهو تموم کنم (مثل کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد.) یا چند اپیزود پشت هم سریال مدرن فمیلی ببینم یا به کتاب‌های دیگه ناخنک بزنم! حالا حتما هم همه چیز که نظم نباید داشته باشه!!

آلمانی خوندن داره عذابم می‌ده، نمی‌دونم چجوری جذابش کنم. یکم مصمم شده بودم ولی ول شد. باید باورامو باور کنم… برای همین پادکست یا یوتوب دیدن به آلمانی جدی‌تر نیست که در واقع باید برعکس باشه.

صبح‌های زود ورزش نمی‌رم، به کلاسای حتی ظهرم درست نمی‌رسم. خیلی اوضاع بی‌ریختیه. برای دشمنمم نمی‌خوام.

گروه بزرگ ویرجین و ارتباط آن با علایق من

اولین بار که به دوبی مال سر زده بودم، یک فروشگاه توجه من را خیلی جلب خودش کرد. با توجه به اینکه نزدیک یکی از درب‌های ورود هم بود و استایل قرمز و سفید هم داشت، بیشتر جلب توجه می‌کرد.

پر از کاست‌هایی از آلبوم‌های خواننده‌های معروف (هم قدیمی هم جدید)، پر از واینیل، تیشرت، کتاب و کالاهای شبیه به اینها. می‌شد ساعت‌ها در همان یک فروشگاه وقت گذاشت و سیر نشد!

در واقع یکی از چند فروشگاه اصلی باقیمانده از «ویرجین مگا استور» رو دارم توصیف می‌کنم! در مورد این فروشگاه که بیشتر سرچ کردم فهمیدم در دهه هفتاد میلادی «ریچارد برنسون» (وبلاگ ریچارد برنسون) این نوع فروشگاه را تاسیس و بعد از مدتی در تمام دنیا شعبه داشته که حدود سال‌های ۲۰۰۷ یا ۲۰۰۸ به مشکل‌هایی می‌خورند و الان فقط در خاورمیانه و آفریقای شمالی شعبه دارند. اصلی‌ترین چالش‌های آن‌ها هم جابجایی شعب در جاهایی که گران‌تر تمام می‌شدند، تغییر سلیقه مخاطب به استفاده از سرویس‌های آنلاین و کمتر شدن سهم آن‌ها از بازار بود!

اسم ویرجین هم از یک جلسه بارش فکری آمده بود که اول‌های کارش با شریک‌ش به ذهنشان رسیده بود. دلیلش هم این بود آن‌ها اول‌های کار شروع یک بیزنس بودند به مثابه «آدم‌ها ویرجین»! 🙂

تمام شرکت‌های گروه ویرجین رو می‌تونید توی این لینک به اختصار ببینید. در ادامه به صورت خلاصه و با دسته‌بندی که خودشان ارائه دادند فعالیت‌های این گروه رو توضیح می‌دم.


 

  • سرگرمی:

شامل شرط بندی مسابقات ورزشی، انتشارات (کتاب‌های مربوط به کارآفرینی و بیزنس)، بازی، مگا استور، موزیک، رادیو، رکورد لیبل

  • سلامتی و تندرستی:

ویرجین اکتیو یک سری باشگاه‌های تندرستی هستند که ۲۳۰ باشگاه در کشورهایی مثل ایتالیا، آفریقای جنوبی، استرالیا، سنگاپور، تایلند و انگلیس فعالیت می‌کنند.

  • مالی:

فعالیت ویرجین مانی به این صورت گفته شده که همه فعالیت‌های بانکی از جمله حساب‌های جاری و حساب‌های پس انداز تا حساب وام مسکن را ولی به صورت شفاف‌تر انجام می‌دهد. فضای شعب آن هم خیلی جالب به صورت خودمونی طراحی شده تا اعتماد بیشتری کسب کند.

  • مردم و سیاره (People and Planet):

به دو بخش اصلی ویرجین استارتاپ و ویرجین یونایت تقسیم می‌شود. ویرجین استارتاپ به طور کلی به استارتاپ‌ها برای منتورشیپ وجذب سرمایه کمک می‌کند. ویرجین یونایت هم به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی در مورد چالش‌های اجتماعی مثل تغییر اقلیم و حقوق بشر فعالیت می‌کند. (من قبلا خیلی به این طور فعالیت‌های شرکت‌ها دید خوبی داشتم ولی بعضی مطالبی رو خوندم که می‌گفت بیشتر به خاطر فرار مالیاتی و سرمایه‌گذاری در بقیه فعالیت‌هایشان به طور غیر مستقیم هست. اما برام به طور دقیق اثبات نشده که واقعا می‌تونه درست باشه یا نه، پس من هنوز فکر می‌کنم به خاطر مسئولیت اجتماعی‌شان هست!)

  • تکنولوژی:

در این قسمت ویرجین سعی دارد در کشورهای مختلف پهنای باند اختصاصی یا سیم کارت ارائه دهد. ویرجین موبایل در هفت کشور لهستان، کویت، عربستان سعودی، امارات، کلمبیا، شیلی و کانادا فعالیت می‌کند!

  • سفر و فراغت:

فعالیت‌های اصلی این بخش به ایرلاین، هتل، بلیت قطار، سفر دریایی ختم می‌شود. در یک سری فرودگاه‌ها هم گیفت شاپ دارند که کالاهای متنوعی مربوط به همان کشور می‌فروشند.

  • فضایی:

ویرجین گلکتیک اولین خط فضایی تجاری جهان است و هدف ما این است که مردم سراسر جهان را با عشق، شگفتی و حیرتی که سفر فضایی ایجاد می‌کند، آشنا کنیم. ما معتقدیم که پروازهای فضایی توانایی منحصر به فردی در تغییر دیدگاه‌ها، فناوری و حتی مسیر ما به عنوان یک گونه دارند.

نکته جالبی که وجود دارد این است که اولین سفر موفق را نیز خود ریچارد برنسون و سه همکار دیگر در ۱۱ ژولای ۲۰۲۱ انجام دادند. آن‌ها به نقطه صفر جاذبه سفر کردند و برگشتند!


 

سوالی که برای خودم همیشه به وجود آمده که چگونه ریچارد برنسون این همه فعالیت را در سطح جهانی مدیریت می‌کند؟ کاش روزی دلیل دقیق موفقیتش را بفهمیم. این مصاحبه‌هایی که در یوتوب از او وجود دارد شاید بشود یک دید کلی به ما بدهد!

مصاحبه با معاون عملیاتی هولدینگ اسنپ مارکت

اخیرا با یکی از افرادی که خیلی علاقه دارم، کار آینده‌ام شبیه‌شان شود آشنا شدم و تصمیم گرفتم با ایشان مصاحبه‌ای انجام دهم! آقای مهندس امین ظریفی (پروفایل لینکدین) معاون عملیاتی هولدینگ اسنپ مارکت هستند که در ادامه ازشان سوال‌هایی پرسیدم:

(تا به حال مصاحبه کتبی به عنوان پست انجام ندادم و به خاطر خام بودن سوال‌ها و عدم پیروی از قالب خاصی بر من ببخشایید.)

سوالات کلی درباره نقش و مسئولیت‌ها:

 به عنوان مدیر عملیات مهم‌ترین مسئولیت‌های شما چیست؟ مهم‌ترین مسئولیت من به عنوان مدیر عملیات این است که اطمینان حاصل کنم همه مراحل از زمان ثبت سفارش تا تحویل به مشتری بدون مشکل انجام شود. این شامل برنامه‌ریزی برای ارسال، هماهنگی تیم‌های عملیاتی، طراحی فرآیندها، مدیریت هزینه‌ها و افزایش بهره‌وری است.

سوال: چه مهارت‌هایی برای موفقیت در این نقش ضروری هستند؟ توانایی تحلیل داده‌ها، درک سیستماتیک از فرایندها، مدیریت تیم، تصمیم‌گیری سریع در شرایط بحرانی، و شناخت دقیق از رفتار مصرف‌کننده و بازار FMCG از مهم‌ترین مهارت‌ها هستند.

سوال: یک روز کاری معمولی برای شما چگونه می‌گذرد؟ روز من معمولاً با بررسی شاخص‌های عملکرد (KPI)، مرور اتفاقات روز قبل، جلسات هماهنگی با تیم‌های مختلف (از عملیات تا فناوری)، رسیدگی به پروژه‌های بهبود و پاسخگویی به چالش‌های جاری آغاز می‌شود و تا آخر شب ادامه دارد.

درباره زنجیره تامین و موجودی:

سوال: همکاری شما با تامین کنند‌گان برای دارک استور و سوپرمارکت‌ها به چه صورت است؟ در نقش من ارتباط مستقیم با تامین‌کنندگان وجود ندارد، اما از منظر عملیاتی ما تلاش می‌کنیم فرآیند تحویل و ذخیره‌سازی کالاهایی که از تامین‌کننده‌ها دریافت می‌شود، به بهترین شکل انجام شود تا مشکلاتی در ادامه مسیر پیش نیاید.

سوال: چگونه موجودی را در دارک استورها مدیریت می‌کنید تا از کمبود یا هدر رفت کالاها جلوگیری شود؟ برای مدیریت موجودی، از سیستم‌های پیش‌بینی تقاضا و مانیتورینگ لحظه‌ای استفاده می‌کنیم. با تحلیل داده‌های فروش، سطح موجودی‌ها را تنظیم می‌کنیم تا از کمبود و هدررفت جلوگیری شود.

سوال: چطور تضمین می‌کنید که محصولات تازه با کیفیت مناسب به دست مشتریان برسد؟ کنترل کیفیت محصولات تازه به صورت درون‌شعبه‌ای انجام می‌شود. همکاران عملیاتی در هر دارک استور یا فروشگاه وضعیت ظاهری، تاریخ انقضا و شرایط نگهداری کالاها را بررسی می‌کنند تا کیفیت مناسب حفظ شود.

درباره تکنولوژی و بهینه سازی:
  • چه فناوری‌هایی در بهبود عملیات گروسری آنلاین تاثیرگذار هستند؟ استفاده از سیستم‌های مدیریت سفارش، ابزارهای مانیتورینگ زنده، و نرم‌افزارهای هوشمند در مدیریت مسیر ارسال و تخصیص منابع نقش مهمی در بهبود عملیات ما دارند.
  • آیا از هوش مصنوعی یا داده‌کاوی برای بهینه سازی عملیات استفاده می‌کنید؟ چگونه؟ بله، از داده‌کاوی و الگوریتم‌های هوش مصنوعی در بخش‌هایی مثل پیش‌بینی تقاضا، بهینه‌سازی مسیر ارسال، و تخصیص نیرو استفاده می‌کنیم. این ابزارها باعث شده‌اند تصمیم‌گیری‌ها سریع‌تر و دقیق‌تر شوند.
  • چطور عملکرد و بهره‌وری تیم عملیاتی را اندازه‌گیری می‌کنید؟ ما با استفاده از شاخص‌هایی مثل نرخ تکمیل سفارش، دقت در تحویل، بهره‌وری نیروها، و میزان رضایت مشتری عملکرد تیم‌ها را ارزیابی می‌کنیم.
درباره مشتریان و تجربه کاربری:
  • مهم‌ترین فاکتور برای افزایش رضایت مشتریان در بخش عملیات چیست؟ مهم‌ترین عامل، تحویل به‌موقع و کامل سفارش همراه با کیفیت مناسب کالاست. اگر این سه مورد رعایت شوند، تجربه مشتری مثبت خواهد بود.
  • آیا مشتریان تفاوتی بین سفارش از دارک استور و سوپرمارکت احساس می‌کنند؟ بله، معمولاً سفارش از دارک استورها تجربه یکدست‌تری دارد چون موجودی، چیدمان و فرآیند آماده‌سازی سفارش‌ها کنترل‌شده‌تر است.
  •  آیا تغییری در رفتار خرید مشتریان دیده‌اید که روی عملیات تاثیر گذاشته باشد؟ بله، مشتریان حالا انتظار تحویل سریع‌تر، سفارش‌های با حجم کمتر اما بیشتر در تعداد دارند. همچنین به تازگی و کیفیت کالا حساس‌تر شده‌اند.
درباره چالش‌های عملیاتی:
  • بزرگترین چالش‌های یک گروسری آنلاین در مدیریت عملیات در ایران چیست؟ عدم ثبات اقتصادی، محدودیت‌های لجستیکی، نوسان در تامین، و سطح توقع بالای مشتری از بزرگترین چالش‌ها هستند.
  •  راهکارهای شما در صورت بروز هر گونه مشکل برای دارک استور یا سوپرمارکت چیست؟ در چنین شرایطی تلاش می‌کنیم از ظرفیت دیگر فروشگاه‌ها، منابع پشتیبان و نیروهای جایگزین استفاده کنیم تا عملیات قطع نشود.
  • چه‌ استراتژی‌هایی برای کاهش تاخیر در ارسال در هر دو مدل دارید؟ از الگوریتم‌های هوشمند زمان‌بندی و مسیربندی استفاده می‌کنیم، و با مدیریت درست ظرفیت پیک‌ها و زمان تحویل، تلاش می‌کنیم تاخیرها را به حداقل برسانیم.
آینده و توسعه صنعت گروسری آنلاین:
  •  به نظر شما آینده عملیات در گروسری‌های آنلاین چگونه خواهد بود؟ به‌سمت یکپارچه‌سازی بیشتر بین عملیات و فناوری، استفاده از ابزارهای دقیق‌تر برای پیش‌بینی، و ارتباط هوشمندتر با مشتریان حرکت خواهیم کرد.
  • چه روندهایی را در آینده برای بهینه سازی فرآیندها پیش‌بینی می‌کنید؟ استفاده بیشتر از هوش مصنوعی، بهینه‌سازی زمان‌بندی ارسال، و ارتقای تجربه کاربری از طریق تکنولوژی از مهم‌ترین روندها خواهند بود. همچنین ما در حال برنامه‌ریزی برای اتوماسیون بخش‌هایی مثل مرکز تماس هستیم.
  •  فکر می‌کنید در آینده کدام مدل (استفاده از دارک استورها یا همکاری با سوپرمارکت‌ها) موفق‌تر خواهد بود؟ چرا؟ مدل دارک استور در مناطق پرتراکم و با حجم سفارش بالا مزایای بیشتری دارد چون فرآیندها قابل کنترل‌تر هستند. اما مدل سوپرمارکتی برای پوشش سریع‌تر و کاهش هزینه در مناطق خاص همچنان مؤثر خواهد بود.

 

  • چه توصیه‌ای برای کسانی دارید (به خصوص فارغ التحصیلان و دانشجویان مهندسی صنایع) که می‌خواهند وارد این حوزه شوند؟ توصیه من به دانشجویان این است که از وقتشان به‌ خوبی استفاده کنند و دروس تخصصی را جدی بگیرند. اگر قصد دارند در ایران بمانند و کار کنند، بهتر است هرچه زودتر وارد بازار کار شوند. مهم‌ترین نکته برای شروع، داشتن یک تیم و مدیر خوب در شغل اول است.

 

فعالیت‌های مختلف رایان رنولدز که او را فردی کاریزماتیک کرده

وقتی حدود ۱۴ سالم بود یک فیلم از یک سوپر هیرو به اسم ددپول منتشر شد و خیلی سر و صدا کرد. برای اینکه با موج همراه شوم، آن را دیدم. برای منی که زیاد علاقه به ژانر فانتزی نداشتم و ندارم (حتی اخیرا به فکر این افتادم که دوباره به خودم این شانس را بدهم که از هری پاتر خوشم بیاد ولی بازم شکست خوردم!) این فیلم جالب بود. می‌شه گفت دلیلش هم این بود که در این سایت نقل شده:

به بیان ساده، به این دلیل ما ددپول را دوست داریم که او بیش از هر ابرقهرمان دیگری برای ما وجود دارد. او به ما نشان می دهد که برای قهرمان شدن نیازی به استفاده مسئولانه از ابرقدرت‌ها نیست.

من هم از همان بچگی علاقه داشتم تا کمی بتوانم ته و توی یک فیلم را در بیاورم، با چند کمیک و خبرهای ددپول مواجه شدم و از همه جالب‌تر بازیگر نقش اصلی آن یعنی رایان رنولدز کانادایی بود! مثلا دیدم او هم مثل من متولد اکتبر است یا خیلی علاقه به سرمایه‌گذاری در بیزنس‌های مختلف دارد. کانادایی بودن آن هم یک جالب بودن خاصی بعدا برای من به وجود آورد چون یک سفر تفریحی-آموزشی به آنجا داشتم و فکر می‌کردم خانه دوم من قرار است آنجا باشد که بعدا پشیمان شدم!

در ادامه به این می‌پردازیم که در چه بیزنس‌هایی وارد شده و موفقیت او از چه نشأت می‌گیرد. (استفاده از مصاحبه او با وال‌استریت ژورنال)

در این مقاله، به شخصیت کاریزماتیک، هوش تجاری، و نحوه‌ی استفاده‌ی او از رسانه‌ها برای توسعه‌ی برندهای مختلف پرداخته شده است.

به طور کلی موفقیت او استفاده از خلاقیتش در کمپین‌های تبلیغاتی بوده و با استفاده از شوخ طبعی و شیوه‌های تعامل متفاوت در شبکه‌های اجتماعی باعث شده که او را نسبت به رقبا متمایز کند.

  • ورود او به دنیای تجارت:

برخلاف بسیاری از افراد مشهور که تنها نام خود را به برندهای مختلف متصل می‌کنند، رینولدز درگیر جزئیات کسب‌وکارهای خود شده و به‌طور فعال در تبلیغات و بازاریابی آن‌ها مشارکت می‌کند.

  • خرید و فروش برندها:

یکی از مهم‌ترین سرمایه‌گذاری‌های او، خرید بخشی از سهام برند Aviation Gin (برند تولید مشروبات الکلی) بود. او نه‌تنها به‌عنوان یک سرمایه‌گذار، بلکه به‌عنوان سخنگو و چهره‌ی برند نقش پررنگی ایفا کرد. کمپین‌های تبلیغاتی خلاقانه و طنزآمیز او باعث شد که این برند به سرعت محبوب شود (به طور مثال اخیرا یک ویدیو از او دیدم که یک کمپین خلاقانه با استفاده یک بازیکن بیسبال و به اسم Pinch Pitchman راه اندازی کرده!). در سال ۲۰۲۰، او این برند را با قیمتی بالغ بر ۶۱۰ میلیون دلار به شرکت Diageo (شرکت تولید مشروبات الکلی در اتریش) فروخت و همچنان در کسب‌وکار باقی ماند.

  • سرمایه گذاری در صنعت ارتباطات:

در سال ۲۰۱۹، کار متفاوتی نسبت به بقیه افراد مشهور کرد که سهام عمده این شرکت را خرید و با استفاده از شهرتش دستمزد تبلیغاتی دریافت نکرد. در ادامه با استفاده از شهرت و نفوذ رسانه‌ای خود، این شرکت را محبوب کرد که در سال ۲۰۲۳، T-Mobile آن را به قیمت ۱.۳۵ میلیارد دلار خرید که موفقیت مالی بزرگی برای او محسوب می‌شد!

  • خرید باشگاه فوتبال رکسام و تولید مستند:

او و راب مک الهنی  Wrexham AFC یک باشگاه فوتبال ولزی را در سال ۲۰۲۱ خریدند و با منتشر کردن یک مستند سریالی از آن به اسم  Welcome to Wrexham به محبوبیتش افزودند. (من این باشگاه را کم و بیش دنبال می‌کنم و خیلی پیشرفت‌های قابل توجهی در لیگی که بازی می‌کند داشته)

  • سوال آشکاری که ممکنه از خودمان بپرسیم: چگونه قرار است رایان رنولدز به مسیر تجاری خود ادامه دهد؟
    اکنون که او یک بازیگر و استراتژیست موفق در کسب‌وکار به شمار می‌رود، قطعا این موفقیت‌ها به او مزه کرده و به مسیر خود ادامه می‌دهد! اما هیچکس نمی‌داند در کدام صنعت‌های دیگر قرار است سرمایه‌گذاری کند…

استراتژی در زمان عدم قطعیت

اخیرا به این علاقه‌مند شدم یکم در مورد رشته‌ام مطالعه بیشتری داشته باشم و صرفا درس‌هایی که خوندم یا قراره بخونم نباشه. (بعضی درس‌هایی که پاس کردم الان در موردشون مطلب می‌خونم می‌بینم چه دنیایی داشته و ما بی‌خبر بودیم!) در واقع داشتم توی یوتوب می‌دیدم «بهینه سازی احتمالی دو مرحله‌ای چیست» (خیلی ویدیوی جالبی بود، اول اومد مقاله رو بررسی کرد، بعد برای مقدمه مطلبی که می‌خواست بگه یه قسمتی از Avengers رو پخش کرد که دکتر استرنج می‌گه ۱۴ میلیون راه وجود داره که جنگ چجوری پیش بره و فقط یکی از اونا طوری هست که ما ببریم، قسمت بعد ساز و کار دو مرحله‌ای و در عین حال احتمالی بودن یه برنامه‌ریزی رو می‌گه و در آخر انگار یه مسئله احتمالی رو در دو حالت با یه بازی بررسی می‌کنه) که یه مقاله رو از هاروارد بیزنس ریویو بررسی می‌کنه و گفتم برای بار اول بعد از چند ماه بد نباشه یه پست تخصصی به حساب خودم از این مطلب بنویسم!

برای شروع باید گفت یه سری شرکت هستن برای اینکه یه محصولی رو توسعه بدن و یه انقلاب توی اون صنعت ایجاد کنن، دست به مخارج پر هزینه‌ای می‌زنن تا اگر شاید کارشون گرفت، سود زیادی بکنن. اما همه شرکت‌ها این مبالغ رو به خاطر ریسکی که داره پرداخت نمی‌کنن. به جای اون می‌آن یه سری سرمایه‌گذاری خرد یا با بقیه شرکت‌ها همکاری می‌کنن! توی این شرایط عدم قطعیت، مدیران ممکنه تصمیم‌های سنتی بگیرند، یعنی مثلا بگن این شرایطی که داریم کاملا قابل پیش‌بینی هست، پس همون استراتژی معمول اون شرایط رو در نظر می‌گیرن یا غیرقطعی هست پس کاری نمی‌شه کرد و کی از آینده خبر داره! پس دست به ابزارهای تحلیلی نمی‌زنن. حالا برای شرایطی که رخ می‌ده، این مقاله می‌آد یه چارچوب برای تعیین میزان عدم قطعیت ارائه می‌ده.

(من اینجا خیلی خلاصه مطلب انگلیسی رو گفتم، توی مقاله اصلی مثال‌های عینی زیادی زده شده تا مفهوم‌تر بشه.)

چهار مرحله عدم قطعیت:

سازمان‌ها حتی در ناشناخته‌ترین وضعیت خودشون، اطلاعاتی دارن که می‌تونن از اونا استفاده و شرایط رو تحلیل کنن. عدم قطعیتی که بعد از انجام بهترین تحلیل ممکن، باقی می‌مونه، چیزی است که آن را «عدم قطعیت باقی‌مانده» می‌گیم. اما اغلب، حتی درباره این عدم قطعیت‌های باقی‌مانده هم می‌توان اطلاعات قابل توجهی به دست  بیاریم. در عمل، عدم قطعیت باقی‌مانده‌ای که اکثر تصمیم‌گیرندگان استراتژیک با آن مواجه هستند؛ به یکی از چهار سطح کلی تقسیم می‌شود:

 

  • سطح ۱: آینده شفاف

توی این مرحله، مدیرها یه پیش‌بینی ساده برای آینده انجام می‌دن که برای کارشون کافیه. درسته که هیچ شرایطی قطعی کامل نیست ولی این استراتژی یه مسیر رو در نظر می‌گیره و به سمت اون پیش می‌ره.

برای مثال بیاید ایرلاین الف رو در نظر بگیرید. این ایرلاین با یه ایرلاین دیگه به اسم ب که مزیت کم‌هزینه بودن رو داره وارد رقابت می‌شه. آیا باید سرویس کم‌هزینه‌ای رو خودش بده؟ بخش‌های کم‌هزینه رو به ایرلاین ب واگذار کنه یا وارد رقابت سنگین با ب بشه؟

استراتژی پیشنهادی: در کسب‌وکارهای قابل‌ پیش‌بینی، اکثر شرکت‌ها خودشون رو با شرایط وفق می‌دن و با توجه به تحلیل‌هایی که انجام دادن دورنمایی رو می‌بینن و یک استراتژی تعریف می‌کنن که چطوری و کجا رقابت کنن.

 

سطح ۲: چندین سناریوی مجزای ممکن

در این سطح، آینده می‌تونه به چندین سناریوی مشخص تقسیم بشه ولی دقیق مشخص نیست کدوم یکی رخ می‌ده. برای مثال یه شرکتی می‌دونه که یه فناوری جدید ممکنه بازار رو تغییر بده ولی نمی‌دونه کدوم فناوری غالب می‌شه.

استراتژی پیشنهادی: استراتژی‌هایی اینجا لازمه که در برابر چندین سناریو مقاوم و انعطاف پذیر باشن.

 

سطح ۳: محدوده‌ای از نتایج ممکن

اینجا، آینده به صورت یک محدوده از نتایج ممکن تعریف می‌شه و پیش‌بینی دقیق غیرممکنه. مثلا شرکتی که وارد یه بازار می‌شه و نمی‌دونه سهم بازارش چقدر خواهد بود.

استراتژی پیشنهادی: باید روی انعطاف پذیری تمرکز کرد و بتونه خیلی سریع با شرایط متغیر انطباق بده. مثل اینکه تخم‌مرغ‌هاش رو توی یه سبد نذاره و روی استراتژی‌های مختلف سرمایه‌گذاری کنه.

 

سطح ۴: عدم قطعیت کامل

معلومه دیگه، هیچ چیز از آینده نمی‌دونیم و هیچ سناریوی مشخصی قابل تعریف نیست! مثل شرکتی که می‌خواهد وارد بازار فناوری‌های جدید بشه و قواعد بازی رو عوض کنه.

استراتژی پیشنهادی: باید در تحقیق و توسعه سرمایه‌گذاری انجام بشه و شراکت‌های استراتژیک انجام بده و انعطاف‌پذیری رو هم خیلی بهتر نسبت به سطوح قبلی حفظ کنه.

یه موقعیت‌هایی پیش می‌آد که آدم دلیلشون رو بعدش می‌فهمه

هر وقت به این فکر می‌کنم چرا دو جا (آزاد و دولتی) انتخاب رشته کردم و تقریبا جواب مطلوبی از هر دوتاشون گرفتم کنارش این داستان هم به وجود می‌آد چرا آزاد تهران نیومدم. شاید می‌تونستم با توجه به محیط پویاتر تهران نتیجه مطلوب‌تری از لیسانس داشته باشم ولی حالا کاریه که شده و من فردوسی قبول شده بودم!

این فکر هم همیشه وجود داشت چرا نتونستم دانشگاه‌های بهترتر برم. که اون دیگه برام کمرنگ شده. اینترنت هم شبکه سازی رو گسترده‌تر کرده و هم آموزش‌های زیادی هست که حتی آدم می‌تونه مطالبی از MIT یاد بگیره، چه برسه به شریف، خدا کنه آدم حوصله داشته باشه!

اما حالا که وضعیت خودم رو می‌بینم، متوجه می‌شم من توی این شهر شلوغ حتی یه لحظه هم نه احساس امنیت می‌کنم نه آرامش. همه چی بدتر می‌شد اگر تهران بودم. ارتباط با  مردمی که هیچی براشون مهم نیست و بی‌اعصابن یا حتی یه جابجا شدن توی شهر که کلی دردسر داره، روان آدم رو مچاله می‌کنن!

خیلی وقت و تمرکزم رو تلف این چیزای مسخره کردم، کاش لااقل به جاش چهارتا مهارت درست و حسابی بلد بودم. الان هم حتی نمی‌دونم این مهارت‌ها رو چجوری آدم باید یاد بگیره که به کارش بیاد، فقط دوره آنلاین می‌گذرونم که سر نخ دستم بیاد.

اخیرا به این فکر می‌کردم که این رشته‌ای من می‌خونم حتما کشورهای توسعه یافته بهتر ارائه می‌شه و با دوستم توی مجله فن کاو یه متنی نوشتیم. اما امان از جبر جغرافیایی!

سریال The Good Doctor و اوتیسم

اینجا نوشته بودم که سریال پزشکی دوست دارم و جریان‌های پشتش که دلیلش رو می‌گفت. 

شاید بشه گفت این سریال خیلی من رو درگیر خودش کرد و خواب شب رو ازم گرفت و تقریبا یک ماهی می‌شه من صبح می‌خوابم انگار.

تصمیم گرفتم دیگه نگاهش نکنم، خیلی تصمیم سختیه. الان حدود ۴۸ ساعتی هست که پاکم.

می‌خوام بگم چرا محتواش اذیتم می‌کرد، همیشه که نباید خوبیای یه چیزی رو گفت که.

خیلی عجیب بود که شخصیت اصلی سریال همیشه خلاق بود و دقیقه نود یه سری چیزایی به ذهنش می‌رسید که کارو به بهترین شکل جمع می‌کرد. انگار مشکل فقط ارتباط گرفتنه. مگه می‌شه فقط آدم این همه به پزشکی فکر کنه و همیشه خلاق باشه. حالا یه سری شکست‌ها هم کلا گروه جراحی می‌خورد که انگار نمک کار باشه.

یه چیزی که من رو کنجکاوتر می‌کرد این بود آیا فقط پزشکی اینقدر آپدیته که مثلا یه رزیدنت تو سال ۲۰۱۸ بتونه مجله‌ها رو بخونه و بگه فلان جا این کار رو فلان سال انجام دادن و ما باید این کار رو امتحان کنیم. خیلی هم عجیب بود که همیشه مجله کاغذی دستشون بود. قدرت حافظه خیلی ماورایی هم می‌خواد که همه چیزایی از قبل خونده یادش باشه که بتونه مشکل بیمار رو تشخیص بده. (کاش می‌دونستم چجوری می‌تونم توی رشته خودم لبه علم باشم.)

یه چیز واقع‌گرایانه حداقل داشت این بود که همیشه یه نفر هست پاچه‌خاری کنه و زیرآبت رو بزنه. اون رو هم توی یه شخصیت از خود راضی جا داده بودن.

در مورد یه شخصیت هم که کاملا از لحاظ ارتباطی مخالف با شخصیت اوتیسمی بود می‌خوام بگم. همیشه احساسی عمل می‌کرد و با بیمارها مثل بچه‌ش یا برادر و خواهرش رفتار می‌کرد. اونجوری سرش رو تکون می‌داد که می‌خواد احساسش رو بیان کنه واقعا رو اعصاب بود.

از همه این‌ها عجیب‌تر اینه که من دارم ۶:۳۵ این مطلب رو تموم می‌کنم در حالی که فکر می‌کردم مشکل خوابم سریاله…