مصاحبه با معاون عملیاتی هولدینگ اسنپ مارکت

اخیرا با یکی از افرادی که خیلی علاقه دارم، کار آینده‌ام شبیه‌شان شود آشنا شدم و تصمیم گرفتم با ایشان مصاحبه‌ای انجام دهم! آقای مهندس امین ظریفی (پروفایل لینکدین) معاون عملیاتی هولدینگ اسنپ مارکت هستند که در ادامه ازشان سوال‌هایی پرسیدم:

(تا به حال مصاحبه کتبی به عنوان پست انجام ندادم و به خاطر خام بودن سوال‌ها و عدم پیروی از قالب خاصی بر من ببخشایید.)

سوالات کلی درباره نقش و مسئولیت‌ها:

 به عنوان مدیر عملیات مهم‌ترین مسئولیت‌های شما چیست؟ مهم‌ترین مسئولیت من به عنوان مدیر عملیات این است که اطمینان حاصل کنم همه مراحل از زمان ثبت سفارش تا تحویل به مشتری بدون مشکل انجام شود. این شامل برنامه‌ریزی برای ارسال، هماهنگی تیم‌های عملیاتی، طراحی فرآیندها، مدیریت هزینه‌ها و افزایش بهره‌وری است.

سوال: چه مهارت‌هایی برای موفقیت در این نقش ضروری هستند؟ توانایی تحلیل داده‌ها، درک سیستماتیک از فرایندها، مدیریت تیم، تصمیم‌گیری سریع در شرایط بحرانی، و شناخت دقیق از رفتار مصرف‌کننده و بازار FMCG از مهم‌ترین مهارت‌ها هستند.

سوال: یک روز کاری معمولی برای شما چگونه می‌گذرد؟ روز من معمولاً با بررسی شاخص‌های عملکرد (KPI)، مرور اتفاقات روز قبل، جلسات هماهنگی با تیم‌های مختلف (از عملیات تا فناوری)، رسیدگی به پروژه‌های بهبود و پاسخگویی به چالش‌های جاری آغاز می‌شود و تا آخر شب ادامه دارد.

درباره زنجیره تامین و موجودی:

سوال: همکاری شما با تامین کنند‌گان برای دارک استور و سوپرمارکت‌ها به چه صورت است؟ در نقش من ارتباط مستقیم با تامین‌کنندگان وجود ندارد، اما از منظر عملیاتی ما تلاش می‌کنیم فرآیند تحویل و ذخیره‌سازی کالاهایی که از تامین‌کننده‌ها دریافت می‌شود، به بهترین شکل انجام شود تا مشکلاتی در ادامه مسیر پیش نیاید.

سوال: چگونه موجودی را در دارک استورها مدیریت می‌کنید تا از کمبود یا هدر رفت کالاها جلوگیری شود؟ برای مدیریت موجودی، از سیستم‌های پیش‌بینی تقاضا و مانیتورینگ لحظه‌ای استفاده می‌کنیم. با تحلیل داده‌های فروش، سطح موجودی‌ها را تنظیم می‌کنیم تا از کمبود و هدررفت جلوگیری شود.

سوال: چطور تضمین می‌کنید که محصولات تازه با کیفیت مناسب به دست مشتریان برسد؟ کنترل کیفیت محصولات تازه به صورت درون‌شعبه‌ای انجام می‌شود. همکاران عملیاتی در هر دارک استور یا فروشگاه وضعیت ظاهری، تاریخ انقضا و شرایط نگهداری کالاها را بررسی می‌کنند تا کیفیت مناسب حفظ شود.

درباره تکنولوژی و بهینه سازی:
  • چه فناوری‌هایی در بهبود عملیات گروسری آنلاین تاثیرگذار هستند؟ استفاده از سیستم‌های مدیریت سفارش، ابزارهای مانیتورینگ زنده، و نرم‌افزارهای هوشمند در مدیریت مسیر ارسال و تخصیص منابع نقش مهمی در بهبود عملیات ما دارند.
  • آیا از هوش مصنوعی یا داده‌کاوی برای بهینه سازی عملیات استفاده می‌کنید؟ چگونه؟ بله، از داده‌کاوی و الگوریتم‌های هوش مصنوعی در بخش‌هایی مثل پیش‌بینی تقاضا، بهینه‌سازی مسیر ارسال، و تخصیص نیرو استفاده می‌کنیم. این ابزارها باعث شده‌اند تصمیم‌گیری‌ها سریع‌تر و دقیق‌تر شوند.
  • چطور عملکرد و بهره‌وری تیم عملیاتی را اندازه‌گیری می‌کنید؟ ما با استفاده از شاخص‌هایی مثل نرخ تکمیل سفارش، دقت در تحویل، بهره‌وری نیروها، و میزان رضایت مشتری عملکرد تیم‌ها را ارزیابی می‌کنیم.
درباره مشتریان و تجربه کاربری:
  • مهم‌ترین فاکتور برای افزایش رضایت مشتریان در بخش عملیات چیست؟ مهم‌ترین عامل، تحویل به‌موقع و کامل سفارش همراه با کیفیت مناسب کالاست. اگر این سه مورد رعایت شوند، تجربه مشتری مثبت خواهد بود.
  • آیا مشتریان تفاوتی بین سفارش از دارک استور و سوپرمارکت احساس می‌کنند؟ بله، معمولاً سفارش از دارک استورها تجربه یکدست‌تری دارد چون موجودی، چیدمان و فرآیند آماده‌سازی سفارش‌ها کنترل‌شده‌تر است.
  •  آیا تغییری در رفتار خرید مشتریان دیده‌اید که روی عملیات تاثیر گذاشته باشد؟ بله، مشتریان حالا انتظار تحویل سریع‌تر، سفارش‌های با حجم کمتر اما بیشتر در تعداد دارند. همچنین به تازگی و کیفیت کالا حساس‌تر شده‌اند.
درباره چالش‌های عملیاتی:
  • بزرگترین چالش‌های یک گروسری آنلاین در مدیریت عملیات در ایران چیست؟ عدم ثبات اقتصادی، محدودیت‌های لجستیکی، نوسان در تامین، و سطح توقع بالای مشتری از بزرگترین چالش‌ها هستند.
  •  راهکارهای شما در صورت بروز هر گونه مشکل برای دارک استور یا سوپرمارکت چیست؟ در چنین شرایطی تلاش می‌کنیم از ظرفیت دیگر فروشگاه‌ها، منابع پشتیبان و نیروهای جایگزین استفاده کنیم تا عملیات قطع نشود.
  • چه‌ استراتژی‌هایی برای کاهش تاخیر در ارسال در هر دو مدل دارید؟ از الگوریتم‌های هوشمند زمان‌بندی و مسیربندی استفاده می‌کنیم، و با مدیریت درست ظرفیت پیک‌ها و زمان تحویل، تلاش می‌کنیم تاخیرها را به حداقل برسانیم.
آینده و توسعه صنعت گروسری آنلاین:
  •  به نظر شما آینده عملیات در گروسری‌های آنلاین چگونه خواهد بود؟ به‌سمت یکپارچه‌سازی بیشتر بین عملیات و فناوری، استفاده از ابزارهای دقیق‌تر برای پیش‌بینی، و ارتباط هوشمندتر با مشتریان حرکت خواهیم کرد.
  • چه روندهایی را در آینده برای بهینه سازی فرآیندها پیش‌بینی می‌کنید؟ استفاده بیشتر از هوش مصنوعی، بهینه‌سازی زمان‌بندی ارسال، و ارتقای تجربه کاربری از طریق تکنولوژی از مهم‌ترین روندها خواهند بود. همچنین ما در حال برنامه‌ریزی برای اتوماسیون بخش‌هایی مثل مرکز تماس هستیم.
  •  فکر می‌کنید در آینده کدام مدل (استفاده از دارک استورها یا همکاری با سوپرمارکت‌ها) موفق‌تر خواهد بود؟ چرا؟ مدل دارک استور در مناطق پرتراکم و با حجم سفارش بالا مزایای بیشتری دارد چون فرآیندها قابل کنترل‌تر هستند. اما مدل سوپرمارکتی برای پوشش سریع‌تر و کاهش هزینه در مناطق خاص همچنان مؤثر خواهد بود.

 

  • چه توصیه‌ای برای کسانی دارید (به خصوص فارغ التحصیلان و دانشجویان مهندسی صنایع) که می‌خواهند وارد این حوزه شوند؟ توصیه من به دانشجویان این است که از وقتشان به‌ خوبی استفاده کنند و دروس تخصصی را جدی بگیرند. اگر قصد دارند در ایران بمانند و کار کنند، بهتر است هرچه زودتر وارد بازار کار شوند. مهم‌ترین نکته برای شروع، داشتن یک تیم و مدیر خوب در شغل اول است.

 

فعالیت‌های مختلف رایان رنولدز که او را فردی کاریزماتیک کرده

وقتی حدود ۱۴ سالم بود یک فیلم از یک سوپر هیرو به اسم ددپول منتشر شد و خیلی سر و صدا کرد. برای اینکه با موج همراه شوم، آن را دیدم. برای منی که زیاد علاقه به ژانر فانتزی نداشتم و ندارم (حتی اخیرا به فکر این افتادم که دوباره به خودم این شانس را بدهم که از هری پاتر خوشم بیاد ولی بازم شکست خوردم!) این فیلم جالب بود. می‌شه گفت دلیلش هم این بود که در این سایت نقل شده:

به بیان ساده، به این دلیل ما ددپول را دوست داریم که او بیش از هر ابرقهرمان دیگری برای ما وجود دارد. او به ما نشان می دهد که برای قهرمان شدن نیازی به استفاده مسئولانه از ابرقدرت‌ها نیست.

من هم از همان بچگی علاقه داشتم تا کمی بتوانم ته و توی یک فیلم را در بیاورم، با چند کمیک و خبرهای ددپول مواجه شدم و از همه جالب‌تر بازیگر نقش اصلی آن یعنی رایان رنولدز کانادایی بود! مثلا دیدم او هم مثل من متولد اکتبر است یا خیلی علاقه به سرمایه‌گذاری در بیزنس‌های مختلف دارد. کانادایی بودن آن هم یک جالب بودن خاصی بعدا برای من به وجود آورد چون یک سفر تفریحی-آموزشی به آنجا داشتم و فکر می‌کردم خانه دوم من قرار است آنجا باشد که بعدا پشیمان شدم!

در ادامه به این می‌پردازیم که در چه بیزنس‌هایی وارد شده و موفقیت او از چه نشأت می‌گیرد. (استفاده از مصاحبه او با وال‌استریت ژورنال)

در این مقاله، به شخصیت کاریزماتیک، هوش تجاری، و نحوه‌ی استفاده‌ی او از رسانه‌ها برای توسعه‌ی برندهای مختلف پرداخته شده است.

به طور کلی موفقیت او استفاده از خلاقیتش در کمپین‌های تبلیغاتی بوده و با استفاده از شوخ طبعی و شیوه‌های تعامل متفاوت در شبکه‌های اجتماعی باعث شده که او را نسبت به رقبا متمایز کند.

  • ورود او به دنیای تجارت:

برخلاف بسیاری از افراد مشهور که تنها نام خود را به برندهای مختلف متصل می‌کنند، رینولدز درگیر جزئیات کسب‌وکارهای خود شده و به‌طور فعال در تبلیغات و بازاریابی آن‌ها مشارکت می‌کند.

  • خرید و فروش برندها:

یکی از مهم‌ترین سرمایه‌گذاری‌های او، خرید بخشی از سهام برند Aviation Gin (برند تولید مشروبات الکلی) بود. او نه‌تنها به‌عنوان یک سرمایه‌گذار، بلکه به‌عنوان سخنگو و چهره‌ی برند نقش پررنگی ایفا کرد. کمپین‌های تبلیغاتی خلاقانه و طنزآمیز او باعث شد که این برند به سرعت محبوب شود (به طور مثال اخیرا یک ویدیو از او دیدم که یک کمپین خلاقانه با استفاده یک بازیکن بیسبال و به اسم Pinch Pitchman راه اندازی کرده!). در سال ۲۰۲۰، او این برند را با قیمتی بالغ بر ۶۱۰ میلیون دلار به شرکت Diageo (شرکت تولید مشروبات الکلی در اتریش) فروخت و همچنان در کسب‌وکار باقی ماند.

  • سرمایه گذاری در صنعت ارتباطات:

در سال ۲۰۱۹، کار متفاوتی نسبت به بقیه افراد مشهور کرد که سهام عمده این شرکت را خرید و با استفاده از شهرتش دستمزد تبلیغاتی دریافت نکرد. در ادامه با استفاده از شهرت و نفوذ رسانه‌ای خود، این شرکت را محبوب کرد که در سال ۲۰۲۳، T-Mobile آن را به قیمت ۱.۳۵ میلیارد دلار خرید که موفقیت مالی بزرگی برای او محسوب می‌شد!

  • خرید باشگاه فوتبال رکسام و تولید مستند:

او و راب مک الهنی  Wrexham AFC یک باشگاه فوتبال ولزی را در سال ۲۰۲۱ خریدند و با منتشر کردن یک مستند سریالی از آن به اسم  Welcome to Wrexham به محبوبیتش افزودند. (من این باشگاه را کم و بیش دنبال می‌کنم و خیلی پیشرفت‌های قابل توجهی در لیگی که بازی می‌کند داشته)

  • سوال آشکاری که ممکنه از خودمان بپرسیم: چگونه قرار است رایان رنولدز به مسیر تجاری خود ادامه دهد؟
    اکنون که او یک بازیگر و استراتژیست موفق در کسب‌وکار به شمار می‌رود، قطعا این موفقیت‌ها به او مزه کرده و به مسیر خود ادامه می‌دهد! اما هیچکس نمی‌داند در کدام صنعت‌های دیگر قرار است سرمایه‌گذاری کند…

استراتژی در زمان عدم قطعیت

اخیرا به این علاقه‌مند شدم یکم در مورد رشته‌ام مطالعه بیشتری داشته باشم و صرفا درس‌هایی که خوندم یا قراره بخونم نباشه. (بعضی درس‌هایی که پاس کردم الان در موردشون مطلب می‌خونم می‌بینم چه دنیایی داشته و ما بی‌خبر بودیم!) در واقع داشتم توی یوتوب می‌دیدم «بهینه سازی احتمالی دو مرحله‌ای چیست» (خیلی ویدیوی جالبی بود، اول اومد مقاله رو بررسی کرد، بعد برای مقدمه مطلبی که می‌خواست بگه یه قسمتی از Avengers رو پخش کرد که دکتر استرنج می‌گه ۱۴ میلیون راه وجود داره که جنگ چجوری پیش بره و فقط یکی از اونا طوری هست که ما ببریم، قسمت بعد ساز و کار دو مرحله‌ای و در عین حال احتمالی بودن یه برنامه‌ریزی رو می‌گه و در آخر انگار یه مسئله احتمالی رو در دو حالت با یه بازی بررسی می‌کنه) که یه مقاله رو از هاروارد بیزنس ریویو بررسی می‌کنه و گفتم برای بار اول بعد از چند ماه بد نباشه یه پست تخصصی به حساب خودم از این مطلب بنویسم!

برای شروع باید گفت یه سری شرکت هستن برای اینکه یه محصولی رو توسعه بدن و یه انقلاب توی اون صنعت ایجاد کنن، دست به مخارج پر هزینه‌ای می‌زنن تا اگر شاید کارشون گرفت، سود زیادی بکنن. اما همه شرکت‌ها این مبالغ رو به خاطر ریسکی که داره پرداخت نمی‌کنن. به جای اون می‌آن یه سری سرمایه‌گذاری خرد یا با بقیه شرکت‌ها همکاری می‌کنن! توی این شرایط عدم قطعیت، مدیران ممکنه تصمیم‌های سنتی بگیرند، یعنی مثلا بگن این شرایطی که داریم کاملا قابل پیش‌بینی هست، پس همون استراتژی معمول اون شرایط رو در نظر می‌گیرن یا غیرقطعی هست پس کاری نمی‌شه کرد و کی از آینده خبر داره! پس دست به ابزارهای تحلیلی نمی‌زنن. حالا برای شرایطی که رخ می‌ده، این مقاله می‌آد یه چارچوب برای تعیین میزان عدم قطعیت ارائه می‌ده.

(من اینجا خیلی خلاصه مطلب انگلیسی رو گفتم، توی مقاله اصلی مثال‌های عینی زیادی زده شده تا مفهوم‌تر بشه.)

چهار مرحله عدم قطعیت:

سازمان‌ها حتی در ناشناخته‌ترین وضعیت خودشون، اطلاعاتی دارن که می‌تونن از اونا استفاده و شرایط رو تحلیل کنن. عدم قطعیتی که بعد از انجام بهترین تحلیل ممکن، باقی می‌مونه، چیزی است که آن را «عدم قطعیت باقی‌مانده» می‌گیم. اما اغلب، حتی درباره این عدم قطعیت‌های باقی‌مانده هم می‌توان اطلاعات قابل توجهی به دست  بیاریم. در عمل، عدم قطعیت باقی‌مانده‌ای که اکثر تصمیم‌گیرندگان استراتژیک با آن مواجه هستند؛ به یکی از چهار سطح کلی تقسیم می‌شود:

 

  • سطح ۱: آینده شفاف

توی این مرحله، مدیرها یه پیش‌بینی ساده برای آینده انجام می‌دن که برای کارشون کافیه. درسته که هیچ شرایطی قطعی کامل نیست ولی این استراتژی یه مسیر رو در نظر می‌گیره و به سمت اون پیش می‌ره.

برای مثال بیاید ایرلاین الف رو در نظر بگیرید. این ایرلاین با یه ایرلاین دیگه به اسم ب که مزیت کم‌هزینه بودن رو داره وارد رقابت می‌شه. آیا باید سرویس کم‌هزینه‌ای رو خودش بده؟ بخش‌های کم‌هزینه رو به ایرلاین ب واگذار کنه یا وارد رقابت سنگین با ب بشه؟

استراتژی پیشنهادی: در کسب‌وکارهای قابل‌ پیش‌بینی، اکثر شرکت‌ها خودشون رو با شرایط وفق می‌دن و با توجه به تحلیل‌هایی که انجام دادن دورنمایی رو می‌بینن و یک استراتژی تعریف می‌کنن که چطوری و کجا رقابت کنن.

 

سطح ۲: چندین سناریوی مجزای ممکن

در این سطح، آینده می‌تونه به چندین سناریوی مشخص تقسیم بشه ولی دقیق مشخص نیست کدوم یکی رخ می‌ده. برای مثال یه شرکتی می‌دونه که یه فناوری جدید ممکنه بازار رو تغییر بده ولی نمی‌دونه کدوم فناوری غالب می‌شه.

استراتژی پیشنهادی: استراتژی‌هایی اینجا لازمه که در برابر چندین سناریو مقاوم و انعطاف پذیر باشن.

 

سطح ۳: محدوده‌ای از نتایج ممکن

اینجا، آینده به صورت یک محدوده از نتایج ممکن تعریف می‌شه و پیش‌بینی دقیق غیرممکنه. مثلا شرکتی که وارد یه بازار می‌شه و نمی‌دونه سهم بازارش چقدر خواهد بود.

استراتژی پیشنهادی: باید روی انعطاف پذیری تمرکز کرد و بتونه خیلی سریع با شرایط متغیر انطباق بده. مثل اینکه تخم‌مرغ‌هاش رو توی یه سبد نذاره و روی استراتژی‌های مختلف سرمایه‌گذاری کنه.

 

سطح ۴: عدم قطعیت کامل

معلومه دیگه، هیچ چیز از آینده نمی‌دونیم و هیچ سناریوی مشخصی قابل تعریف نیست! مثل شرکتی که می‌خواهد وارد بازار فناوری‌های جدید بشه و قواعد بازی رو عوض کنه.

استراتژی پیشنهادی: باید در تحقیق و توسعه سرمایه‌گذاری انجام بشه و شراکت‌های استراتژیک انجام بده و انعطاف‌پذیری رو هم خیلی بهتر نسبت به سطوح قبلی حفظ کنه.

یه موقعیت‌هایی پیش می‌آد که آدم دلیلشون رو بعدش می‌فهمه

هر وقت به این فکر می‌کنم چرا دو جا (آزاد و دولتی) انتخاب رشته کردم و تقریبا جواب مطلوبی از هر دوتاشون گرفتم کنارش این داستان هم به وجود می‌آد چرا آزاد تهران نیومدم. شاید می‌تونستم با توجه به محیط پویاتر تهران نتیجه مطلوب‌تری از لیسانس داشته باشم ولی حالا کاریه که شده و من فردوسی قبول شده بودم!

این فکر هم همیشه وجود داشت چرا نتونستم دانشگاه‌های بهترتر برم. که اون دیگه برام کمرنگ شده. اینترنت هم شبکه سازی رو گسترده‌تر کرده و هم آموزش‌های زیادی هست که حتی آدم می‌تونه مطالبی از MIT یاد بگیره، چه برسه به شریف، خدا کنه آدم حوصله داشته باشه!

اما حالا که وضعیت خودم رو می‌بینم، متوجه می‌شم من توی این شهر شلوغ حتی یه لحظه هم نه احساس امنیت می‌کنم نه آرامش. همه چی بدتر می‌شد اگر تهران بودم. ارتباط با  مردمی که هیچی براشون مهم نیست و بی‌اعصابن یا حتی یه جابجا شدن توی شهر که کلی دردسر داره، روان آدم رو مچاله می‌کنن!

خیلی وقت و تمرکزم رو تلف این چیزای مسخره کردم، کاش لااقل به جاش چهارتا مهارت درست و حسابی بلد بودم. الان هم حتی نمی‌دونم این مهارت‌ها رو چجوری آدم باید یاد بگیره که به کارش بیاد، فقط دوره آنلاین می‌گذرونم که سر نخ دستم بیاد.

اخیرا به این فکر می‌کردم که این رشته‌ای من می‌خونم حتما کشورهای توسعه یافته بهتر ارائه می‌شه و با دوستم توی مجله فن کاو یه متنی نوشتیم. اما امان از جبر جغرافیایی!

سریال The Good Doctor و اوتیسم

اینجا نوشته بودم که سریال پزشکی دوست دارم و جریان‌های پشتش که دلیلش رو می‌گفت. 

شاید بشه گفت این سریال خیلی من رو درگیر خودش کرد و خواب شب رو ازم گرفت و تقریبا یک ماهی می‌شه من صبح می‌خوابم انگار.

تصمیم گرفتم دیگه نگاهش نکنم، خیلی تصمیم سختیه. الان حدود ۴۸ ساعتی هست که پاکم.

می‌خوام بگم چرا محتواش اذیتم می‌کرد، همیشه که نباید خوبیای یه چیزی رو گفت که.

خیلی عجیب بود که شخصیت اصلی سریال همیشه خلاق بود و دقیقه نود یه سری چیزایی به ذهنش می‌رسید که کارو به بهترین شکل جمع می‌کرد. انگار مشکل فقط ارتباط گرفتنه. مگه می‌شه فقط آدم این همه به پزشکی فکر کنه و همیشه خلاق باشه. حالا یه سری شکست‌ها هم کلا گروه جراحی می‌خورد که انگار نمک کار باشه.

یه چیزی که من رو کنجکاوتر می‌کرد این بود آیا فقط پزشکی اینقدر آپدیته که مثلا یه رزیدنت تو سال ۲۰۱۸ بتونه مجله‌ها رو بخونه و بگه فلان جا این کار رو فلان سال انجام دادن و ما باید این کار رو امتحان کنیم. خیلی هم عجیب بود که همیشه مجله کاغذی دستشون بود. قدرت حافظه خیلی ماورایی هم می‌خواد که همه چیزایی از قبل خونده یادش باشه که بتونه مشکل بیمار رو تشخیص بده. (کاش می‌دونستم چجوری می‌تونم توی رشته خودم لبه علم باشم.)

یه چیز واقع‌گرایانه حداقل داشت این بود که همیشه یه نفر هست پاچه‌خاری کنه و زیرآبت رو بزنه. اون رو هم توی یه شخصیت از خود راضی جا داده بودن.

در مورد یه شخصیت هم که کاملا از لحاظ ارتباطی مخالف با شخصیت اوتیسمی بود می‌خوام بگم. همیشه احساسی عمل می‌کرد و با بیمارها مثل بچه‌ش یا برادر و خواهرش رفتار می‌کرد. اونجوری سرش رو تکون می‌داد که می‌خواد احساسش رو بیان کنه واقعا رو اعصاب بود.

از همه این‌ها عجیب‌تر اینه که من دارم ۶:۳۵ این مطلب رو تموم می‌کنم در حالی که فکر می‌کردم مشکل خوابم سریاله…

کاش تقویم این سال‌ها زمستون نداشت

تاریخ ۱۸ بهمن ۱۴۰۳ یه اتوبوس که دانش‌آموزان دبیرستان فرزانگان رو از اردو برمی‌گردونده، واژگون می‌شه و ۶ نفر فوت می‌کنن.

یکی از آن ۶ نفری که در اتوبوس بودند، فرزند دوست خاله‌م بود. خاله‌م که کرمان زندگی نمی‌کنه به سرعت خودش رو می‌رسونه به اینجا تا بتونه همدردی کند. به خانه ما مهمان می‌هد و هر روز با گریه‌هایش بیدار می‌شدم…

یکی دیگر از آن ۶ نفر، فرزند یکی از معلم‌های ریاضی بود که ریاضی تجربی را درس می‌داد و همیشه در مدرسه‌مان می‌دیدمش.

وزیر آموزش و پروش برای تشییع جنازه به کرمان می‌آید و پدر دانش‌آموز جان‌باخته با او صحبت‌هایی که بوی پوپولیستی می‌دهد، می‌زد. مثلا که این نخبه‌ها از دست دارن می‌رن و کسانی روی کار هستند که شایسته نیستند.

تاریخ ۲۴ بهمن ۱۴۰۳ یک دانشجوی بیرجندی مدیریت دانشگاه تهران که کار برنامه‌نویسی هم می‌کرده تا خرج خودش را در بیاورد نزدیک خوابگاه به قتل می‌رسه. گفته می‌شه خفت‌گیر‌ها لپ‌تاپش را می‌خواستند و او مقاومت می‌کند و به ازاش جانش را می‌گیرند.

تمام لینکدین و توییتر عکس دانشجوی ۱۹ ساله‌ست که امنیت نداشت و حراست فقط روی کوتاهی لباس یا باز بودن دکمه پیرهن گیر می‌داد.

از سال ۹۶ که به یاد دارم که تلگرام را فیلتر کردند، هر زمستان داغی بر دل ما گذاشته می‌شود که فراموش شدنی نیست.

دانشگاه رفتن خودش یه درده، دانشگاه نرفتن هزار درد

۲ بهمن آخرین امتحان ترم ۸ رو دادم. (یک ترم حذف پزشکی کردم) از اون روز تا الان که ۲۱ بهمن باشه یه چیزایی توی کانال تلگرامم نوشتم. عکس از غروب کرمان گذاشتم، یه گزارش مرور ادبیات نوشتم، معدل الف شدم. اما به طور کلی حوصله هیچ کاری نداشتم. هیچی، مطلقا هیچی، اگر کاری می‌کردم از روی اجبار بود.

به کتاب خوندن جدیدا علاقه بیشتری پیدا کردم، دارم ۴ تا کتاب همزمان می‌خونم، مثل سریال دیدنم، چون از یکی حوصله‌م سر می‌ره، سوییچ کنم روی اون یکی که تمرکز واسه آدم نمی‌ذاره این کار. باید وقتی کتابا تموم شدن، هر کتابی رو در هر مرحله بخونم. کتاب‌هایی که می‌خونم هم اصلا ربطی به هم ندارن، مثلا «همه دروغ می‌گویند» که داره درباره کلان‌داده‌هایی که از گوگل کردن مردم استخراج کرده چه ربطی به «مامان و معنی زندگی» که در مورد داستان‌های روانکاوی اروین د. یالوم هست داره؟ یا حتی رمان «کافکا در کرانه» چه ربطی به «قصه‌ها و افسانه‌های برادران گریم» داره؟ البته هر دوتاشون داستانن ولی خب! می‌خواستم تا ترم جدید شروع می‌شه تمومشون کنم ولی حوصله‌م نذاشت!

کاش این دوچرخه لامصبم اینقدر پنچر نمی‌شد، معلوم نیست چطورش شده/چه کارش کردن هر بار درستش می‌کنم بعد از چند روز باد خالی می‌کنه. می‌خوام ۲ اسفند برم ماراتن دوچرخه سواری اگر توانی در این بدن بماند.

همین دیگه، خودتون خوبین؟

انتقال پایتخت – چالش‌های پیچیده شده و راه‌حل‌های تکراری

یکی از استادهایی که در دانشگاه دارم سر کلاس آزمایشگاه کیفیت و اندازه‌گیری در پاسخ یکی از دانشجوها که در مورد وضع جوانان غر می‌زد، گفت که یک ویدیو می‌دیده از یکی از مسئولین که از روی یک متن می‌خوانده که مثلا می‌گفته جوانان ناامید هستند، تورم خیلی فشار روی مردم می‌آورد و چیزهای دیگری که ما روزمره با آن‌ها سر و کار داریم. سپس آن مسئول از آن جمع پرسیده فکر می‌کنید که این متن مال چه زمانی است؟ و جواب خودش را داده که مال ۱۳۴۲ شمسی است!!! حتی می‌شود گفت از قبل از سال ۴۲ هم این دید در مردم بوده چون ایران قبل از کشف شدن نفت هم مشکلات بیشتری داشته. (یکی از مطالبی که برای نوشتن این پست خواندم در سال ۸۶ شمسی نوشته شده)

حالا بحث انتقال پایتخت هم می‌توان گفت از دهه شصت مطرح شده و شهردار وقت تهران هم گفته بود با مدیریت صحیح می‌تواند معضلاتی که به وجود آمده مدیریت کند. اما حتی فروش تراکم هم خودش به بحران‌ها دامن زد. کاری که پکن کرد را باید حداقل برای آلودگی سرلوحه قرار داد. آلودگی پکن وحشتناک بود و افراد قرص اکسیژن در جیب خود داشتند. با استفاده از وسیله‌های نقلیه برقی و حمل و نقل عمومی الان در پکن آسمان آبی دارند.

ولی نه مشکلات حل شد و برای هر دولت بعد از آن دوره هم این مسائل مطرح شد و بعد از آن به گوشه‌ای می‌رفت و خاک می‌خورد.

این دفعه هم با روی کار آمدن دولت جدید طرحی برای انتقال پایتخت به مکران ارائه شده. دلیل اصلی انتخاب مکران این است که کنار آب قرار دارد و تجارت راحت‌تر صورت می‌گیرد ولی مشکلات امنیتی و منطقه‌ای به وجود می‌آورد. حتی اولین چالشی که صورت همین طرح به وجود می‌آورد شیرین سازی این آب است. دلایل دیگری هم مثل توسعه مناطق محروم و حوزه گردشگری هم در کنار آن قرار دارد.

یکی از مهم‌ترین کارهایی که کنار انتقال پایتخت از قبل می‌بایستی صورت بگیرد کوچک‌ کردن دولت به عنوان هسته مرکزی و واگذاری وظایفی به بنگاه‌های خصوصی است که هیچوقت در دستور کار دولت نبوده یا اگر بوده در حد یک طرح مثل برنامه توسعه ششم یا برنامه بیست ساله از سال ۱۳۸۴ بوده که اجرایی نشده.

برای پخش کردن تراکم جمعیت از تهران نیز پروژه پارس جنوبی را می‌توان مثال زد که ۱۵۰ میلیارد دلار روی آن سرمایه‌گذاری شده بود (چه فایده؟) و حتی خیلی افراد برای کار از تهران به عسلویه می‌رفتند و کار می‌کردند.

به طور خلاصه بخواهم بگویم ویک مثال عینی بزنم، در کرمان حدود ۱۰ سال است که می‌خواهند راه‌آهن بین شهر کرمان و سیرجان احداث کنند ولی هنوز کامل نشده! حتی برای اینکه پایتخت اقتصادی هم منتقل شود و تهران به عنوان پایتخت سیاسی بماند، سوالی به وجود می‌آید آیا توان توسعه این چنین زیرساخت‌هایی وجود دارد؟

واحد نفر-ساعت چیست و چه کاربردهایی دارد؟

  • چگونه این سوال برای من به وجود آمد؟

در مباحث مدیریت پروژه یا برنامه‌ریزی تولید کلیدواژه «نفر-ساعت» را شنیده‌ام. (البته خیلی جاهای دیگر مثل حسابداری صنعتی یا ارزیابی کار و زمان نیز استفاده می‌شود). چیزی که ابتدا به ذهن خودم رسیده بود، این را می‌گفت که مثلا برای انجام یک کار مشخص در یک ساعت چند نفر لازم داریم. اما اخلاق بد یا شاید خوبی دارم که زیاد خوشم نمی‌آید که سر کلاس از بعضی استادها سوال بپرسم و خودم بروم با کنجکاوی، جستجو کنم تا با زبان خودم آن را متوجه بشوم. این منع پرسش از استاد، مرا وادار کرد تا مطالبی از آن را بخوانم یا ببینم.

  • تعریف:

به طور خلاصه، می‌توان گفت نفر- ساعت، از تقسیم تعداد اپراتور به تعداد کالای تولیدی در یک ساعت به دست می‌آید. به عبارت دیگر، مقدار کاری است که یک کارگر عادی در یک ساعت انجام می‌دهد. این واحد را قسمت منابع انسانی باید برای هر فرآیند تولید مشخص کند.

  • نکته‌هایی برای دقیق بودن:

نکته‌ی حائز اهمیت این است که در محاسبه باید زمان‌هایی را محاسبه کنیم که اپراتور تولید، مستقیما روی فرآیند اثر گذار است. یعنی زمان‌های استراحت و زمان‌های انتظار در این فرمول نباید محاسبه شوند. یا حتی باید به این دقت کرد که اپراتور در بهترین وضعیت خود مشغول کار است، یعنی در آخر روز که اپراتور خسته است محاسبه زمان کار روی فرآیند، به عددی قابل قبول ما را نمی‌رساند.

به طور مثال یک اپراتور داریم که در یک شیفت ۸ ساعته کار می‌کند و کار تکراری‌ای روی کل فرآیند تولید انجام می‌دهد، چون هر اپراتور نیاز به استراحت دارد یا باید بین ماشین‌ها در حال حرکت باشد و فاکتورهای دیگر که کار مفید برای تولید نیستند، نباید تعداد قطعه تولید شده‌ را تقسیم بر ۸ کرد.

  • واژه شناسی انگلیسی:

در ابتدا که این مفهوم به وجود آمد، حدود ۱۰۰ سال پیش بود که عمدتا نیروی کار، مردها بودند. برای همین از Man-Hour استفاده شد. اما به خاطر تحولات اقتصادی و صنعتی‌تر شدن که خانم‌ها نیز وارد چرخه تولید شدند، اکنون عموما از Person-Hour یا Human-Hour استفاده می‌شود.

  • کاربرد اصلی: 

برای سنجش اینکه آیا نیروی انسانی با بهره‌وری کار می‌کنند. در واقع آیا استفاده از این سری اپراتورها برای تولید سفارشات ما سودآور است یا خیر.

به طور مثال یک بسته ۱۰۰تایی از تولید یک نوع کیف چرم را داریم که ۱۰ تا کارگر باید آن را در ۶ روز از هفته و ۸ ساعت کار مفید در طول یک روز انجام دهند. اینجا چون ما گفتم ۱۰۰تایی یعنی کل سفارش را ۱ در نظر می‌گیریم و برای تعداد داخل بسته‌ها، حساس نیستیم.

در نتیجه نفر ساعت ما ۴۸۰ به دست می‌آید. به ما نیز گفته می‌شود ۱۲۰۰ دلار برای خرید این کیف‌ها به ما پرداخت می‌شود. یعنی هر نفر به ازای هر ساعت کار، ۲.۵ دلار می‌گیرد. (۱۲۰۰/۴۸۰) با توجه به احتساب هزینه‌ها، از قبل گفته شده که هر نفر ساعت برای تولید، ۱.۵ دلار هزینه دارد. در نتیجه برای هر نفر-ساعت ۱ دلار سود داریم.

بررسی فیلم The Worst Person in The World

نروژ همیشه برای من کشوری بوده که به پیشرفته‌ترین امکانات دسترسی داشته. اخیرا خیلی این موضوع هم پررنگ شده که نروژ از نفت نسبت به ایران استفاده‌های بهینه‌تری می‌کنه! اما تا به حال هیچ فیلم نروژی‌ای ندیده بودم.

همانطور که نوشته بودم در دنیای خودم گمم، شخصیت اصلی هم دچار این چندگانگی شده بود. از پیشنهاد یک کاربر توییتر به تماشای آن نشستم. به طور معمول من که تخصصی در نقد ندارم، فقط به چیزهایی که در فیلم متناسب با زندگی خودم دارم تجربه می‌کنم می‌پردازم. شاید بشود اسمش را اسپویل گذاشت اما دقیقا اسپویل نیست…

خیلی وقت‌ها توی دوران تحصیلم به این فکر می‌کردم هر چی درس و آکادمیا رو هست باید ول کنم. برم سراغ یه رشته دیگه یا کار کنم. اما شاید بایستی صبورتر باشم، چون روزهای بهتری توی راه خواهد بود.

زندگی عاطفی داشتن خیلی آدم و زندگی‌اش را تحت تاثیر قرار می‌ده، تعهدی که آدم نباید زیر پا بذاره و با تمام مشغله‌ای که داره باید مدیریت زمان کنه.

شخصیت اصلی فیلم که جایزه کن برای بهترین بازیگر خانم را برنده شده، خیلی آشفته بود و بعضی مواقع به این باور داشت که باید در لحظه زندگی کرد ولی عواقب سختی هم داشت که در انتها از رابطه‌ها و کارهایی تواما خوشحال و ناراحت بود.

همیشه برایم سوال بوده چگونه امکان‌پذیر است که یک رابطه را شروع کنی و بدون ازدواج در خانه هم زندگی کنید و همه چیز را مشترکا استفاده کنید. شاید من دید سنتی دارم…